part6

36 6 0
                                    

جلو آمد و به پدرش سلامی کرد. سانگ پدر جونگ کوک و رئیس یک باند خطرناک بود که برای رسیدن به اهدافشان هر کاری میکنند حتی به نزدیک ترین فرد خانواده شان هم رحم نمی کنند و جونگ کوک قرار بود بزودی رئیس همین باند بشود. پدرش لبخندی زد
+برات یه خبر خوب دارم کوک
کوک حدس می توانست بزند که خبر چیست ولی تصور کرد که هیچ چیز نمی داند

-چه خبری؟

+چند روز دیگه کار اصلیت را شروع میکنی

جونگ کوک از وقتی که ۱۸سال داشت به عنوان دست راست پدرش انتخاب شده بود و می دانست که رئیس اون باند بودن زندگیش را به یک کثافت خانه کامل تبدیل می کنه اما چاره ای جز قبولیش نداشت . با اینکه دست راست پدرش بود به مدارک محرمانه دسترسی نداشت . توی این باند باید بی رحم و بی حس باشی ، باید به هیچ چیز وابسته نباشی تا دل کندن ازش برات سخت نباشه ، دست هر کاری باید بزنی از قتل مردم عادی تا پلیس ها و.... ، قاچاق مواد و هر چیزی دیگر. کوک هیچ گاه نمی توانست که با پدرش حرف بزند چون از پدرش می ترسید اما اگر قبول نمی کرد که رئیس بشه باید جیمین را از دست می داد و این مثل روز روشن بود که پدرش از احساساتش باخبره. جونگ کوک تنها چیزی که نمی خواست آسیب دیدن جیمین بود.
دوباره تعظیم کرد و سمت اتاقش رفت . وارد اتاقش شد. نگاه به عکس های روی دیوار اتاقش انداخت چون فقط همین شخص در عکس ها می توانست درون آشفته کوک را آروم کنه.
دلش می خواست هر چه زودتر به جیمین بگه حرف قلبش را اما اول باید رئیس می شد تا کسی نتواند به جیمین آسیبی بزنه و جونش را به خطر بیندازد.


*************
کامنت پلیز
ووت پلیز❤

Just youWhere stories live. Discover now