part7

30 6 0
                                    

نفس عمیقی داخل خونه تازه ساخت شده با رنگ های داخلی سفید که روحش را جلا می ده میکشه . به دکوری که کار خودش هست نگاه میکنه و خودش را تحسین میکنه. بعد از یک ماه طراحی و شب بیداری هاش بالاخره تونسته بچد بهترین طرح دکور داخلی شرکت را طراحی کنه و با هر دم محکمش خستگی اون یک ماه را از تنش بیرون میکرد حالا می تونست بره توی کافه مورد علاقه اش پشت پنجره بشینه و به آهنگی که همراه با موسیقی کازابلانکا پخش میشه قهوه اش را بخوره و آرامش را به روحش تزریق کنه.
نشسته بود و از قهوه اش لذت میبرد که ناگهان پیامکی براش ارسال شده بود ، اسم مخاطب سیو شده ((ستاره شب)) با دیدن پیامک و اسم مخاطب قهوه اش را تا ته خورد و به سمت آدرسی که پیامک شده بود براش رفت .
تاکسی گرفت و دوباره متن پیام را خوند نوشته بود

««ماه آسمونم ، نمی دونی چقدر ستاره واسه دیدن ماهش منتظره؟!
دلدار توی پارک بهشت منتظره بیا که می خوام،یه دل سیر لباهات را ببوسم و مزه ات کنم .»»

جین انگار بال بال میزد تا برسه به چانیول . همینکه رسید به چانیول ابرو هاش را بهم گره داد . چانیول سیخ به زمین شد و متعجب بود از رفتار جین ، جین دیگه تاقت نیاورد و چانیول را بغل کرد و عطر تنش را با تمام وجود با بینی بالا کشید ، بوی زندگی میداد!!
هر دو نشستند روی نیمکت پارک و چانیول صورت جین را به کمک نسیم خنک بهاری قاب کرد و لب هاش را روی لب های معشوقه دلتنگش گذاشت، هردو راحت بودند چون اون نقطه از پارک خلوت ترین مکان پارک بود . لب های هردو از دلتنگی زیاد داشت کبود میشد و صدا انقدر بلند بود که منعکس می شد توی فضا .
بعد از رفع دلتنگی و کلی صحبت های جین از کارش و تلاش هاش و طراحی هاش و نگاه هایی چانیول که ذوق میکرد توی دلش از که همچنین آدمی را که خدا بعد از اون روزگاری که احساس پوچی میکرد حالا به لطف جین انگار دنیا را داره یه دفعه صدای زنگ گوشی چانیول بلند شد نوشته بود ((رئیس )) ، جین می دونست که رئیس چانیول همون دوست قدیمیش تیهونگه . چانیول آه بلندی کشید و گوشی را جواب داد

-سلام رئیس

+کدوم گوری هستی چان، مگه نگفتی زود میری برمی گردی تو نمی دونی امزوز یه معامله بزرگ داریم؟؟!!

- رئیس ا...الان میام

تهیونگ با ابرو های گره خورده که چانیول از پشت گوشی میفهمیدش گفت

+ سریع

و بوق گوشی آزاد شد
چانیول بعد از خداحافظی با جین با دو سوار ماشین ....شد و صدا گاز ماشینش کل پارک را پر کرد.
جین یاد روزی که چانیول را دیده بود افتاده بود .

«فلش بک»
با باز کردن در نمایشگاه نسیم خنکی و آمیخته شده با عطر برندی که روحش را از تنش بیرون می کشید ، پاهاش را متقعد کرد که باید حرکت کنه وارد شد و صدای بم و لبخند مربعی تهیونگ اولین چیزی بود که به گوشش خورد و دید سریع لبخندی زد آغوش تهیونگ را به تنش فشرد. از یکدیگر جدا شدند و تهیونگ ، جین را به دفترش برد . دفتر طراحی بسیار عالی داشت اما طرحی که توی سر جین بود به پای این طراحی نمیرسید
دفتر تهیونگ با قفسه های قهوه ای و با ماشین های کلاسیک رنگارنگ پرشده بود ، میزی قهوه ای با رنگ های پاشیده شد طلایی ساخته شده با چوب گردو و تاجی که روی تنه میز نصب شده ، صنلی های مشکی و سفید و رنگ دفتر کامل سفید بود . با صدای تهیونگ به خودش اومد و نشست روی صندلی های مشکی سفید روبه روی تهیونگ

Just youWhere stories live. Discover now