part10

27 5 0
                                    

نگران چانیول بود چون از هفت روز پیش دیگه نه تماسی باهاش گرفته بود و نه حضوری دیده بودش. اخیراً چانیول سفر زیاد می رفت به سفرهای خارجه اما این دفعه چان گفته بود که زود برمی گرده والان یک هفته بود که از چانیول خبری نبود و از اتاقش بیرون نمیامد بود چون حوصله آدمای دور برش را نداشت. اتاقش تبدیل شده بود به دخمه ای خرابه . حتی جواب مادرش را نمی داد . مادرش هر شب برای شام صدا میکرد و یا براش شام میبرد ولی ناکام برمی گشت .
بی حوصله روی تختش افتاده بود و به سقف خیره شد بود. برعکس هر موقعی ذهنش خالی از هرچیزی شده بود و فقط توی نخ سفیدی دیوار بود. در صدای تق تقی داد، مادرش بود . جی هیو برای بار هزارم جین را التماسانه صدا میکرد

+جین.....جین.....جین .... پسرم یه چیزی بگو دارم از نگرانی میمرم

مادر جین در انتظار جواب بود ولی هیچ جوابی نشنید .
سینی غذا به دست ناراحت به سمت حال رفت که به چهره منتظر هیون بین برخورد.

-بازهم چیزی نخورد؟

جی هیو با بغض گفت

+دارن دیوونه میشم ، نه چیزی میگه و نه غذا می خوره ، احازه هم نمیده ببینمش ببینم حالش چطوره .
با داد گفت

+هیون بین بچم داره از دستم میره یه کاری بکن

-جی هیو عزیزم آروم باش

جی هیو احساس سرگیجه کرد . هیون بین تا احساس کرد همسرش داره حالش بد میشه سریع از روی مبل بلند شد و دست جی هیو را گرفت به سمت مبل سه نفره راهنماییش کرد .
جی هیو با کمک هیون بین روی مبل دراز کشید.
صدای زنگ در خونه هیون بین را از جا پروند و به سمت در رفت . از مانیتور آیفون فردی را دید که باعث مهمان شدن لبخند روی لبش شد. در را باز کرد . با چهره توی هم رفته جیمین ، هیون بین روبه رو شد.

-روز بخیر جیمین

+آه... سلام

-بیا تو

جیمین سری تکون داد وارد خونه شد. وقتی وارد حال شد با جی هیو روبه رو شد . تعظیمی به عمه اش کرد

-عمه جون حالت خوبه؟ راستی از جین خبری دارید هرچی بهش پیام میدم یا زنگ میزنم جواب نمیده نگرانشم.
جی هیو که داشت بغضش می ترکید

+جیمینننننن......جینننن

قطرات اشک به نوبت از روی گونه های جی هیو پایین می آمد. جیمین با تعجب کنار عمه اش نشست و دستش را گرفت.

-عمه جین چی؟؟ دارم نگران میشم

هیون بین در را بست و روی مبل یک نفره ای که کنار مبل سه نفره ای بود که جیمین و همسرش نشسته بودند نشست.
جیمین روبه شوهر عمه اش کرد

-لطفا شما توضیح بدید

هیون بین شروع کرد

+جین یه هفته اس که خودشپ توی اتاقش حبس کرده ، توی این یه هفته فقط دو الی سه بار بیشتر غذا نخورده ، باهامون حرف نمی زنه ، دفتر نمیره و حتی چانیول یه خبر ازش نگرفته.

جیمین دستش را جلوی دهنش گرفت ، پس دلیل جواب ندادن جین به تلفناش همین بود.

جین از روی تخت بلند شد تا به سمت حموم بره تا شاید کمی دوش آب گرم کمکش کنه فکر های منفی ازش دور شه چون به اداره پلیس خبر داده بود ، حداقل یه امید داشت که اگه از چانیول خبری بشه بهش تلفن می کنند . از روی تخت پایین اومد و پاهای بی جونش را روی زمین گذاشت . آروم آروم می رفت و گاهی هم با کمک تکیه گاه کردن صندلی یا مبل داخل اتاقش خودش را به سمت حموم می کشوند.حدودا پنج تا قدم برداشته بود که با سیاهی رفتن چشماش و خوردن دستش و افتادن گلدونی که روی میز بود ، حالا صدای برخورد و شکسته شدنش تقربیا توی کل خونه پیچید و نظر اعضا خونه به اتاق جین جلب شد .
هیون بین ، جی هیو ، جیمین به سمت اتاق جین دویدند و هر چی در اتاق را میزدند کسی پاسخ نبود.

+جیمین عمه ات را کنار ببر تا در را بشکنم
جیمین شانه های جی هیو را گرفت و کنار دیوار رفتند. جی هیو بلند بلند گریه می کرد و جین را صدا میزد

-جیننننن.....پسرممم...جینننن..جین.....

جیمین دستش را نوازش بار روی شانه های عمه اش میکشید تا شاید هق هق هاش آروم تر بشه
هیون بین شانه اش را آماده کرد تا در را بشکنه با شتاب به سمت در اتاق پسرش رفت و در را شکست.
جین آخرین چیزی که توی اون نیمه سیاهی نگاهش دید شکسته شدن در اتاقش بود و دیگه هیچی از ادامه ماجرا ندید.
جی هیو به مهزی که در شکسته شد . دست های جیمین را پس زد و داخل اتاق شد که با بدن بی جون جین روبه رو شد . کنار جین خودش را روی زمین پرت کرد و با دو دستش جین را تکون میداد

+جین.....جین....جین ..پاشوو هیون بین چرا وایسادی به اورژانس زنگ بزن زود باااااششششش

هیون بین و جیمین هنوز در شک اتفاقات روبه روشون بودند که هیون بین با صدایی که هیچ رمقی درش نبود به خودش اومد به سرعت به سمت تلفن رفت.
جیمین بیچاره من من می کرد، چون هیچ وقت جین را در این حال ندیده بود.

-ج....جی.....جین

Just youWhere stories live. Discover now