part15

25 6 0
                                    

بزرگ چثه سریع با رئیسش تماس گرفت

+قربان یه نفر بردش

کوک با عصبانیت روی میز کوبید

-یعنی چی که یه نفر بردش . زندت نمی زارم

بعد تلفن را قطع کرد

جونگ کوک بعد از منصوب شدنش می خواست از طریق نزدیکان جیمین به ، خود جیمین برسه ولی نقشه اش بهم ریخته بود و حالا باید یک کار دیگه می کرد . می توانست که دستور بده جیمین را برایش بیاورند ولی اینطوری جیمین ازش می ترسید و هرگز نزدیکش نمی آمد.
وسایل هایش را مرتب کرد روی میز. دکمه کت مشکی رنگش را بست و از اتاق خارج شد . با خارج شدنش از اتاق کارش با زیردستانش که یک راهرو درست کرده بودند روبه رو شد وقتی که از میان راهرو زیردستانش رد می شد همه به کوک تعظیم میکردند و تبریک می گفتند به جونگ کوک . امروز اولین روز ریاستش بود ، همچنین قرار بود اولین محموله مواد را تحویل بگیرند و کوک با صورت بی حس سری تکون می داد.
و در آخر هم برای پدرش تعظیمی کرد و سوار هلی کوپتر شد.

ساعت ۴:۱۵ شب

کشتی لنگر انداخت و کسانی که محموله را آورده بودند با رئیسشان پیاده شدند.
کوک جوری ایستاده بود که می توانست ترس را از چشمان قاچاقچیان ببیند . رئیس خلافکار ها دستور داد که محموله را برای تست بیاورند و جونگ کوک سری به سمت راست برد و تکون داد به منظور اینکه محموله را چک کنند تکون داد ، بعد از چک کردن محموله توسط زیر دستان کوک و مطمئن شدن از اصل بودن محموله .
وارد یک کانتینر سفید شدن که تنها دو صندلی و یک میز در آن بود. یک صندلی برای کوک و دیگری برای رئیس قاچاقچیان . قرار داد را آوردند و حالا قرار بود که هر دو طرف امضا کنند اما یکی از بادیگارد های کوک خبر داد که نصف جنس ها تقلبیه و بعد با حرکت دست کوک کنار ایستاد. نیشخندی زد

+تا حالا درباره خیانت به گروه جئون چیزی شنیدید

-چی !!

+می دانید که هرکس به گروه جئون خیانت کنه یا بخواد دورش بزنه چه بلایی سرش میاید؟؟

جونگ کوک با قاتعیت ، ابرو های گره خورد و لحن تحدید آمیز کلمات را کنار یکدیگر قرار می داد و این مرد مقابلش بود که از ترس حرف های کوک عرق سرد کرده بود. کوک دست به سینه نشست و پایش را روی پای دیگرش گذاشت و اول به مرد مقابلش اجازه داد تا قرار داد را امضا کنه بعد از اینکه مرد روبه رو جونگ کوک قرار داد را امضا کرد آهی از اینکه خطر رفع شده کشید و تا خواست از کانتینر خارج بشه صدای تیر محدوده را پر کرد ، کوک هنوز در همان نشسته بود.

+بزار بهت بگم. کسی که بخواد گروه جئون را دور بزنه اولین اتفاقی که براش می افته ، افرادش کشته میشن و دوم خودش شکنجه و بعد کشته می شه.

جونگ کوک از روی صندلی بلند شد و ادامه داد

+من الان قدم اول را برداشتم نظرت با قدم دوم چیه؟

مرد روی دو زانو جلو پاهای کوک نشست و به حالت سجده در آمد

-تو را خدا منو نکشید.ا..اشتباه کردم. من زن و بچه دارم؟

جونگ کوک یک لبخند شیطانی زد

+اها تو می خوای که خانواده هم بیان جایی قراره بری؟؟!! باشه مشکلی نیست

-نه..نه..نه اگر می خواهید فقط من را بکشید به خانواده ام کاری نداشته باشید

+ببریدش

بادیگارد ها سریع دستور را اجرا کردند. کوک وقتی داشت از کنتکس خارج می شد دستش را داخل جیب های شلوار مشکی رنگش برد و به جنازه هایی که روی زمین بودند نگله می کرد و به خودش لعنت می فرستاد که یک شبه تبدیل به همچین آدمی شده ولی برای محافظت از جیمین باید این کار را میکرد. دستور داد که جنازه ها را جمع کنند و محموله اصلی را جدا کنند و ببرند و محموله تقلبی را هم بسوزونند.
سوار هلی کوپتر شخصی شد تا به عمارت برگرده و امید وار بود که همه کار ها را خوب انجام داده باشه.

ساعت ۸صبح عمارت جئون

بعد از عملیات و رسیدن به خانه اش تصمیم گرفته بود که اول دوش بگیره و بعد برای گزارش به پدرش بره.
در حال پوشیدن پیراهن سیاه رنگ ، شلوار سیاه رنگش بود که خدمتکار در اتاقش را زد

+ارباب جوان بیدارید؟

جونگ کوک حواب داد

-بله ییدارم

+آقا گفتن واسه صرف صبحانه بیایید طبقه پایین

-باشه

و بعد دو کمه آخری پراهنش از بالا را باز گذاشت و برای بار آخر خودش را در آیینه قدی دید . سمت گزارشات روی میزش رفت و برادشتشون . در اتاق را بست و به سمت طبقه پایین رفت.
به میز صبحانه رسید و تعظیمی برای پدرش کرد

+صبح بخیر پدر

سانگ با چهره ای بی حس گفت

-بشین

کوک اصلا از چهره پدرش تعجب نکرده بود چون ، پدرش همیشه همین گونه بوده است. صندلی را عقب کشید و نشست کنار پدرش . و شروع به صحبت کرد با لحنی که کاملا بهش تسلط دارد. گزارشات را روی میز گذاشت

+پدر این گزارش های محموله دیشبه

-نیاز نیست دیگه به من گزارش بدی الان تو رییس هستی

سانگ حرفش را زد و دوباره مشغول خوردن صبحانه شد و جونگ کوک هم شروع به خوردن کرد و تا اتمام صبحانه حرفی زده نشد . کوک همچنان درحال خوردن بود که پدرش بلند شد و گفت

-کوک حواست به خودت باشه اگه یک قدم اشتباه برداری یا احساسات بهت غلبه کنه جونت خودت یا اطرافیانت به خطر می افته. سعی کن به هیچ چیز وابسته نباشی

این جمله مثل آب یخی بود که روی بدن جونگ کوک ریخته شد و با لحنی که ترس داشت گفت

+چشم . سعی می کنم کار ها را به نحو احسنت انجام بدم و شما را ناامید نکنم

سانگ با تمام شدن حرف کوک به سمت اتاقش رفت واین جونگ کوک بود که در فکر فرو رفته بود.
قطعا منظور پدرش را فهمیده بود

Just youWhere stories live. Discover now