پارت 16: قلبِ شکسته!
جونگکوک در حالی که دستش رو زیر چونهاش زده بود و بی حوصله متن مقابلش رو روی کاغذ بازنویسی میکرد گفت: روآن...بهم گفتی اگر بخوام میتونم باهات صحبت کنم.
آلفا از خوندن کتابش دست کشید: درسته...چیزی شده؟
_به نظرت من رقت انگیزم؟
مرد ثانیه ای در سکوت بهش خیره موند و به آرومی پرسید: چرا باید چنین فکری کنم عالیجناب؟
_نامجون گفت همه دربارهام چنین فکری میکنن...من یه امگای رقت انگیزم که حتی نمیتونه جفتش رو پدر کنه و در آخر مجبوره شاهد ازدواج خواهر و همسرش باشه.
مرد لبخند محوی زد: تنها چیزی که نمیتونم به شما نسبت بدم رقت انگیزه سرورم.
_میتونی صادق باشی.
_به نظرم اون فقط یه آلفای متعصبه...در واقع اگر دقیق تر نگاه کنیم این امگا ها هستن که سربسی رو سرپا نگه داشتن. اکثر مبارز ها امگا هستن، تمام افرادی که کارهای مهم و کلیدی رو انجام میدن امگا هستن و کی اهمیت میده که چندتا آلفای پیر جزو مقامات والا رتبهی کشور باشن؟ تا وقتی امگاها نباشن چیزی هم از سربسی باقی نمیمونه.
لبخند گرمش رو به صورت جونگکوک پاشید و ادامه داد: و شما الان مسئول تمام اون ها هستید. امیدوارم حرفم گستاخانه نباشه ولی شما یکی از زیباترین و قوی ترین امگاهایی هستید که در تمام عمر دیدم و مطمئنم که تمام مردم عاشقتون میشن.
جونگکوک هم متقابلا لبخندی زد: ممنونم روآن. البته به کمک استاد دانایی مثل تو
ثانیه ای به فکر فرو رفت و اینبار پرسید: تو گفتی توی سربسی امگاها نقش اصلی جامعه هستن. مگه توی سرزمین های دیگه مردم چطور زندگی میکنن؟
روآن به سادگی جواب داد: برای مثال توی کلرسی یه امگا از کمترین حقوق برخورداره. اونها باید تا زمانی که جفت مقدر شدهشون رو پیدا کنن باکره بمونن و اگر اون شخص رو پیدا نکنن در تنهایی بمیرن. اگر هم کسی متوجه شه که یه امگا توسط شخصی بجز جفتش مارک شده یا باهاش رابطه داشته امگا رو مجازات و اعدام میکنن.
نفس جونگکوک با شنیدن این جملات توی سینهاش حبس شد...اگر در چنین کشوری زندگی میکرد قطعا نمیتونست دووم بیاره و ازش فراری میشد.
روآن ادامه داد: در اوتارو که سرزمین هم مرز و دشمن ماست یه امگا فقط وسیلهی لذت آلفا هاست. بتاها فقط حق دارن با گونهی خودشون یا آلفاها رابطه داشته باشن یا ازدواج کنن چون امگاها فقط به آلفاها تعلق دارن و براشون مثل شی میمونن. حتی خانواده های فقیر زیادی هستن که فرزند امگاشون رو بعد از تولد به فاحشه خونه ها میفروشن تا اونجا بزرگ بشن و مورد استفاده قرار بگیرن. امگاهایی که رتبهی اجتماعی بالاتری دارن هم فقط تا زمانی که ازدواج کنن آموزش میبینن که چطور باید برای آلفاشون خوب باشن.
YOU ARE READING
𝐒𝐢𝐥𝐯𝐞𝐫 𝐒𝐡𝐚𝐝𝐞 | 𝐉𝐢𝐤𝐨𝐨𝐤
Historical Fictionجونگکوک، پسر جوان اشراف زاده ای که بهش گفته شده زوج مقدر شدهی پادشاهه و باید برای ازدواج با اون مرد به پایتخت بره. پسری که از بدو ورودش به قصر متوجه میشه متعلق به اونجا نیست و تصمیم داره بجای اینکه سرنوشتش رو دست کائنات و بقیه بسپره، اون کسی باشه ک...