Part 41: Cubs!

674 227 187
                                    

پارت چهل و یکم: توله ها!

جونگکوک صورتش رو به موجود کوچکی که در آغوش داشت نزدیک کرد.

نفس عمیقی کشید که عطر یاس رو به خوبی حس کرد و لبخند عمیقی روی صورتش جا گرفت.

آروم بینیش رو به گونه‌ی لطیف نوزاد کشید و زمزمه کرد: برات هر کاری میکنم کوچولو.

لب‌هاش رو روی پیشونیش گذاشت و بعد از اینکه بوسیدش به چشم‌های گرد مشکی رنگش خیره شد.

روی تختش دراز کشید و نوزاد رو هم کنار خودش خوابوند: چرا انقدر ساکتی امگای دوست داشتنی من؟ فکر کنم شبیه پدرتی.

با پشت انگشتش گونه‌ی امگای کوچک رو نوازش کرد و ناخودآگاه خندید: مثل خودش هم کوچولویی.

انگشت های رونا دور انگشتش مشت شد که احساس کرد قلبش از ذوق در حال جوشیدنه و سرش رو خم کرد تا دست کوچک پسرش رو ببوسه.

بعد از اون دوباره سر جاش برگشت و با شیطنت گفت: کاش میدونستی چقدر دلم میخواد دستای کوچیک تپلتو گاز بگیرم.

آهی کشید: دارم فداکاری میکنم و جلوی خودمو میگیرم. یذره که بزرگتر شدی تلافی میکنم... اگر هنوز اینجا بودم.

به آرومی ادامه داد: متاسفم عزیزم. متاسفم که می‌خواستم بهت آسیب بزنم خودتم میدونی چقدر دوست دارم مگه نه؟ من فقط می‌خواستم مجبور نشی که سختی های پادشاهی رو تحمل کنی.

تاوانی که من و پدرت براش دادیم زیاد بود نمی‌خواستم تو هم تجربه‌اش کنی. متاسفم که ممکنه در آینده نباشم که ازت محافظت کنم ولی میدونم پدرت عاشقته و قراره مراقبت باشه.

دوباره امگای کوچک رو بوسید و با لبخند بهش خیره شد که با شنیدن صدای در از جا پرید.

ابرویی بالا انداخت و به آرومی گفت: بیا داخل.

بعد از باز شدن در با دیدن دختر و پسر کوچکی که با کنجکاوی وارد اتاق شدن متعجب شد.

بچه های تهیونگ اونجا چی می‌خواستن؟

تیرا، پسرک بزرگتر قدمی جلو اومد و خجالت زده گفت: ممکنه ولیعهدو ببینیم عالیجناب؟

جونگکوک لبخندی زد و سر تکون داد: بیاید جلو. در ضمن اون هنوز برای ولیعهد بودن خیلی کوچیکه میتونید اسمشو صدا بزنید.

پسرک لبخند بزرگی زد و دست خواهرش رو گرفت که دنبال خودش بکشونتش.

هردو کنار تخت ایستادن و به نوزادی که با چشم‌های گرد کنجکاوش بهشون نگاه میکرد نزدیک شدن.

دختر به آرومی پرسید: اسمش رونائه؟ چه بوی خوبی میده.

جونگکوک سر تکون داد: این عطر یه امگاست عزیزم.

𝐒𝐢𝐥𝐯𝐞𝐫 𝐒𝐡𝐚𝐝𝐞 | 𝐉𝐢𝐤𝐨𝐨𝐤Where stories live. Discover now