Part 38: Beans and eggs!

1.1K 341 255
                                    

سلام به همگی همین اول میگم چون میدونم آخر پارتو نمیخونید.

لطفا ووتای تمام پارتای قبلی (ده و از نوزده به بعد) رو به 250 برسونید.
برای پارت بعد هم 270 تا ووت میخوایم و چیزی نیست که قبلا نداشته باشیم میدونم راحته براتون.
با تشکر💚

پارت سی و هشت: لوبیا و تخم مرغ ها!

_به چی فکر میکنی؟

جیمین پرسید و پسر کوچکتر رو از فکر بیرون کشید.

جونگکوک شونه ای بالا انداخت: به اینکه تا کی میتونیم اینجا بمونیم و کسی متوجه نبودمون نشه.

_فکر کنم تا دو سه روز ممکن باشه. نمیخوای برگردیم؟

جونگکوک سری تکون داد و لیوان آبجوی مقابلش رو برداشت‌.

یک نفس سر کشید و بعد از اینکه محکم روی میز کوبیدش گفت: میخوام این چند روز یه امگای لاابالی باشم.

جیمین از زن بی حوصله ای که از کنارشون رد میشد درخواست آبجوی بیشتری کرد و خندید: تو کی لاابالی نبودی؟

_خفه شو.

امگا زیرلب گفت و لیوان جیمین رو برداشت ولی مرد بزرگتر محکم لیوانش رو گرفت: هی...این مال منه.

امگا که کاملا مست به نظر می‌رسید و تعداد لیوان‌هاش از دستش خارج شده بود جواب داد: میخوای دعوا کنی آلفا؟

مرد آهی کشید: فکر کنم دیگه خیلی مست شدی. بسه...

_مست نیستم. تا وقتی هنوز اسمت یادم میاد یعنی مست نیستم.

_اگر بیشتر از این بخوری میمیری میدونی چقدر خوردی؟

_چه بهتر.

جونگکوک جواب داد و لیوان رو محکم از دست مرد بیرون کشید.

محتویاتش رو سر کشید و بدنش رو روی میز رها کرد: به هوسوک گفتم...گفتم وقتی جیمین حرومزاده با اون امگای اوتارویی اومد بذار برای آخرین بار ببینمش و منو بکش. ولی اون آلفای بی مصرف گفت نمیتونه انجامش بده.

به مردی که مقابلش نشسته بود خیره شد: چرا همشون انقدر راحت ازت پیروی میکنن؟

_نمیدونم.

جیمین با صدایی که از بغض گرفته بود جواب داد.

چرا هر کاری می‌کرد نمیتونست امگا رو از اون افکار بیرون بکشه؟

چرا زودتر برنگشته بود؟

چرا گذاشت امگاش به اینجا برسه؟

خودش رو بیش از حد مقصر میدونست.

جونگکوک نیشخندی زد: پشیمونش میکنم. کاری میکنم به دست و پام بیوفته و گریه کنه‌.

جیمین سر تکون داد و آروم موهای پسر رو نوازش کرد: هر کاری دوست داری باهاش بکن.

جونگکوک پلکهاش رو روی هم قرار داد و لبخندی زد: گرگا هم مثل سگا از نوازش شدن خوششون میاد؟

𝐒𝐢𝐥𝐯𝐞𝐫 𝐒𝐡𝐚𝐝𝐞 | 𝐉𝐢𝐤𝐨𝐨𝐤Where stories live. Discover now