سرش رو به نشونهی سلام برای منشی تکون داد و روبروی در اتاق ایستاد. دستش رو بالا آورد تا در بزنه اما با یادآوری اینکه کسی توی اتاق نیست تا بهش اجازهی ورود بده، اخمی کرد و با قیافهی گرفتهای دستش رو روی دستیگره گذاشت و بعد از مکثی وارد اتاق شد.
همه چیز مثل همیشه بود، تمیز و مرتب. فقط جای مرد قدبلندی که پشت میز مینشست و از پشت شیشهی عینکش که موقع کار به چشمهاش میزد و نگاهش میکرد، کم بود.
نفسش رو سخت بیرون داد و در اتاق رو بست. با قدمهای کوتاه سمت میز چانیول رفت و بعد از انداختن کیفش روی مبلها، پشتش رفت و نشست.حالا که بکهیون برگشته بود نیازی نبود تا از کارگاهی که متعلق بهش بود استفاده کنن. به علاوه یک هفته از برنامه ریزیشون عقب مونده بودن و این اصلا خوب نبود. باید هر چه سریعتر کارها رو انجام میدادن. درسته چانیول نبود ولی نمیتونستن بیشتر از این تعلل و تلاشهای خودشون رو حروم کنن.
کلافه از حواس پرتیش و بازی افکارش، نچی زیر لب گفت و دستش رو سمت کشوها برد و یکی یکی بازشون کرد. سند ملک جدیدی که خریده بودن رو به چانیول داده و مطمئن بود توی گاوصندوق نذاشته. پس باید جایی بین کاغذها و پاکتهای داخل کشو میبود.
با پیدا کردن چیزی که دنبالش بود بیرون کشیدش و با گرفتن نگاهش از پاکت سفید رنگی که روی زمین افتاد، سندی که دستش بود رو چک کرد و با مساحت و ساختمان کارگاه قدیمی مقایسه کرد.
مطمئنن استفاده از اون ملک بهتر بود، نیازی به بازسازی نداشت و میتونستن وقفهای که بین کارها پیش اومده بود رو جبران کنن. برای بعد از اون هم چانیول برمیگشت و همه چیز رو مدیریت میکرد. باید برمیگشت.
لبهای قلوهایش رو توی دهنش کشید و برای تایید خودش سرش رو بالا پایین کرد و پاکتهای سند بکهیون و وکالتش به چانیول رو به جای پاکت دیگه داخل کشو گذاشت.
بعد خم شد و با نگاهی که همچنان به متن سند بود، پاکت سفید رنگ رو از روی زمین برداشت و داخل کشو انداخت و خواست تا درش رو ببنده که چیزی باعث شد مکث کنه.این همون پاکتی نبود که اون روز دست چانیول دیده بود؟ مطمئن بود چشمش برای یک لحظه به پاکت سفید کوچیکی خورده بود که با عجله داخل کشو قرار گرفت و با بسته شدن اون، از قاب نگاهش خارج شد.
کنجکاوی چیزی نبود که همیشه سراغ کیونگسو بیاد و گوش کردن به احساسات درونیش مثل فضولی کردن هم چیزی نبود که انجامش بده ولی شاید سرنوشتی که در حال اتفاق افتادن بود و با هر نفسشون جملهی دیگهایش نوشته میشد تاثیرش رو گذاشت و دودلی اون رو به یک انتخاب قاطع تبدیل کرد.
پاکت رو دوباره برداشت و بازش کرد و کاغذهایی که داخلش بود رو بیرون آورد و با مکثی تای یکی از اونها رو باز کرد. چرخوندن نگاهش روی متن کاغذ اول کافی بود تا متحیر به صندلی تکیه بده و دستش رو روی میز بگذاره.
YOU ARE READING
Because of you [COMPLETED]
Romanceپارک چانیول، بیزینسمن جوانی که هر لحظه از زندگیش رو به کار کردن گذرونده و سر و صدای زیادی در دنیای اقتصاد کره به پا کرده، هیچ وقت تصور نمیکرد یک روز نقاشی بزرگی از خودش رو روی دیوار شهر ببینه! درسته اون معروف بود اما تا به حال عکس خودش رو اینطوری ر...