• 6 • Kill Me

291 70 89
                                    

روی پشت بوم ایستاده بود و به میله ها تکیه داده بود.

باید خوشحال میبود که فعلا جای امنی داشت.هم اون و هم افرادش.

ولی افکار منفیش بیشتر از قبل شده بودن.

تفکر همیشگیش برگشته بود.

اون میخواست از خودش انتقام بگیره.

[فلش بک]:

دونسنگش نفس نمیکشید.

سعی کرده بود با تکون دادنش این شوخی رو تموم کنه ولی..کی میدونست که اون حقیقت بود؟

روی زمین نشسته بود و به دیوار تکیه داده بود.درو هنوز نبسته بود و باعث میشد هوای سرد به صورتش برخورد کنه.

نمیدونست چقدر بود که اونجا نشسته بود.حتی نتونسته بود به کسی زنگ بزنه.

با حس کردن جسمی روی شونش چشماشو چرخوند و به پسری که روبروش نشسته بود خیره شد.

چوی سان؟

دوست برادرش؟اونجا چیکار میکرد؟چرا اونطور نگاهش میکرد؟

یونهو دونسنگش رو نکشته بود..پس چرا سان همچین نگاهی رو تحویلش میداد؟

"آمبولانس!!کی میرسه؟؟!به پلیس زنگ زدی؟!!"سان داد میکشید و با نگرانی نگاهشو بین یونهو و جسد پشتش میچرخوند.

یونهو لباشو از هم فاصله داد و سعی کرد سان رو آروم کنه.

ولی نتونست چیزی بگه.

مهم نبود چقدر خودشو مجبور به حرف زدن میکرد..اون نمیتونست حرفی بزنه.

نمیتونست از خودش دفاع کنه و بگه اونو نکشته بود..

شاید واقعا کار خودش بود!

"گفتم توی لعنتی به آمبولانس زنگ زدی یا نه؟!"سان با خشم بهش خیره شد.

یونهو با گیجی پلک زد و بلاخره سرشو به چپ و راست تکون داد.

سان به سرعت گوشیشو از توی جیبش درآورد و با آمبولانس تماس گرفت.

و وقتی تماسش تموم شد انگار که تازه یادش اومده باشه با حرفاش به یونهو حمله ور شد.

"تقصیر توئه!!تو از اولشم ازش متنفر بودی!!"

سان راست میگفت.

اشکای یونهو آروم توی چشماش جمع شدن و فقط به سانی که بدون اینکه بهش نگاه کنه به جسد برادرش خیره شده بود زل زد.

مهم نبود اونشب یونهو چقدر برای حرف زدن تلاش میکرد..سان به هر حال قرار نبود فریاد و زجه ای که توی دل میزد رو بشنوه.

[پایان فلش بک]:

با احساس کردن درد مچش به واقعیت برگشت و با گیجی به مینگی خیره شد.

I'm The MFKIN' DEVIL (Yungi | Woosan)Onde histórias criam vida. Descubra agora