بکهیون هنوز قهوه سر صبحشو تموم نکرده بود که زنگ خونهش به صدا در اومد.
اوایل پاییز بود و با این حال دو روزی بود که پشت سر هم بارون میبارید. هوای سئول... نمیتونست سرزنشش کنه. ولی میتونست راجع بهش غر بزنه.
البته هیچ چیز راجع به خنکی هوا، ابرای خاکستری و بوی چمن خیس بد نبود.به خودی خود از بارون متنفر نبود؛ اون فقط از خیس شدن خوشش نمیومد و تو روزای بارونی هم نمیتونست زیاد کار کنه. و کار نکردن مساوی بود با فکر و خیال بیشتر و این بدترین چیز ممکن بود.
کارآموز جدیدش یا همون پسر جوونی که اوه سهون بهش معرفی کرده بود ده دقیقه زودتر از موعد مقرر رسیده بود.
(از نظر بکهیون زود رسیدن هم مثل دیر رسیدن بد بود.)همونجور که زیرلب غر میزد و جرعه جرعه قهوهش رو مینوشید در رو باز کرد.
پشت در یه پسر قد بلند و عینکی ایستاده بود و از روی شونهش کوله پشتی بزرگی آویزون بود. به نظر میومد جثه بزرگی داشته باشه گرچه با وجود اون هودی گشاد مشکی که تنش بود نظر دادن در مورد هیکلش یه مقدار سخت میشد.چیزی که راجع بهش عجیبتر بود (حتی عجیبتر از عینک بزرگ و گوشهای بزرگترش) این بود که لباساش تماما خیس بودن. اما موهای فرفریش حتی نمدار هم نبود.
پسر لبخند بزرگی به پهنای صورتش زد.
"سلام. من پارک چانیول هستم و از طرف آقای اوه اومدم."
بکهیون سرشو تکون داد و از جلوی در کنار رفت.
"زود اومدی. ولی بیا تو."
چانیول وارد شد و پشت سر بکهیون راه افتاد. انگار از اینکه رییس آیندهش رو توی خونه شخصیش میبینه تعجب کرده بود.
"من توی خونه کار میکنم. همینجا یه دفتر دارم و دو سه تا سیستم."
"اوه بله؛ این روزا خیلیا از تو خونه کار میکنن. میگن اینجوری بازدهی افراد بیشتر میشه چون تو یه محیط آشنا مشغول به کارن."
پر حرفی کارآموز جدیدش رو از همین حالا میتونست حس کنه. احتمالا این اون چیزی بود که روانشناسش رو خیلی خوشحال و بکهیون رو مقداری آزرده میکرد.
هومی کرد و بعد از اینکه وارد اتاق کارش شد به چانیول اشاره کرد تا بشینه.
"چیزی میخوری؟"
بکهیون ازش پرسید و بعد به لباسای خیسش نگاه کرد.
ظاهرا پسر کوچیکتر خجالت کشید و با لبخندی که رو به محو شدن میرفت تعارفشو محترمانه رد کرد.
"ممنونم ولی چیزی نمیخوام."
بعد تا وقتی بکهیون قهوهشو تموم کنه اونم هودی خیسشو در آورد و روی پاهاش گذاشت. زیرش حتی یه تیشرت آستینبلند گشادتر هم پوشیده بود.
بکهیون هودیشو گرفت و روی شوفاژ گذاشت تا خشک بشه.
![](https://img.wattpad.com/cover/321075953-288-k218348.jpg)
ВИ ЧИТАЄТЕ
I like it when you sleep, for you are so beautiful yet so unaware of it
Фанфікиبکهیون یه مرد ۳۲ سالهست که زندگی سختی رو پشت سر گذاشته و برای ادامه دادن تلاش میکنه. چانیول، پسر جوونی که به آینده امیدواره، مثل یه نسیم تازه توی زندگیش وارد میشه و تلاش میکنه با این مرد غرغرو ارتباط برقرار کنه. ژانر :درام، برشی از زندگی، کمی...