روی کانتر درست روبروی چانیول، یه کوکتل میوهای بود که چتر تزئینی روش گرفتار دستای اون شده بود و مدام باز و بسته میشد.
"میخوای اون کوفتی رو بذاری کنار یا باید یه جور دیگه حالیت کنم؟"
کیونگسو به زور چتر رو از چانیول گرفت و روی کانتر پرتش کرد. بعد از آبجوی خودش نوشید و طوری چانیول رو نگاه کرد که اون دیگه عمرا میتونست سمت سرگرمی کوچولوش بره.
"بییخیال چانیول مطمئنم به خاطر اینکه بهش گفتی آدم نچسبیه اخراجت نمیکنه."
جونگده اینو بهش گفت و دوباره چتر کوچولوی رو کانتر رو برداشت تا باهاش بازی کنه. کیونگسو دستی به صورتش کشید و احتمالا باز داشت برای ادامه دوستی با دو مردی که کنارش نشسته بودن دنبال دلیل میگشت.
"تو که قیافشو ندیدی! رفت بیرون سیگار بکشه و تمام مدت هم اخم کرده بود. خیلی حیفه چون اون چشم و ابروی زیبایی داره و خندیدن بیشتر بهش میاد."
"گیِ درونتو نگه دار، اون رییسته."
چانیول دوباره لباشو جمع کرد و کمی از کوکتلش نوشید. اوه سهون بهش گفته بود بکهیون مرد کمحرف و تقریبا بداخلاقیه اما دوست پسرش، جونگین سریع خودشو جلو انداخته بود و بهش اطمینان داده بود که بکهیون فقط دیر با آدما صمیمی میشه و اصلا بداخلاق نیست.
چانیول فکر کرد احتمالا همینطور باشه. خیلی وقت پیش یاد گرفته بود که همه آدما مثل خودش برونگرا، پرانرژی و پر حرف نیستن و باید برای ارتباط باهاشون صبر کرد. همونطور که اون قرار بود به رییس جدیدش زمان بده و از این به بعد قبل از حرف زدن بهش فکر کنه.
"فعلا برای پرداخت قسط ها و اجاره خونهت به اینکار نیاز داری پارک پس خودتو تو دردسر ننداز."
دوست خوبش کیونگسو همیشه بهترین نصیحتها رو بهش میکرد و اگه چانیول و جونگده بهشون گوش میکردن الان نه چانیول تو کارش گند زد بود و نه جونگده زخم معده گرفته بود.
"سعی میکنم دیگه نسنجیده حرف نزنم."
بعد دستشو تو هوا تکون داد و سعی کرد بحثو عوض کنه.
"صحبت درباره من بسه، جونگده هنوز بهمون نگفته جنسیت بچهشون چیه!"
این حرف کافی بود تا به جز چشمهای درشت چانیول، یه جفت چشم درشتتر هم به جونگده خیره بشه و منتظر جواب بمونه. دوست دیگهشون که حالا لیوان آبجوشو تموم کرده بود سمتشون برگشت و با خوشحالی خبر دختر بودن بچه اولشو اعلام کرد.
"دختره! پنج ماه دیگه من بابای یه دختر کوچولو میشم بچهها!"
دونفر دیگه با ذوق و خوشحالی به جونگده تبریک گفتن و کیونگسو به بارتندر گفت یه دور دیگه لیوانهای آبجو و کوکتل میوهای چانیول رو پر کنه.
از وقتی جونگده خبر بارداری نامزدشو به اونا داده بود؛ چانیول نمیتونست دست از فکر کردن به اینکه میخواد یه نفر دیگه رو وارد زندگیش کنه یا نه برداره.
YOU ARE READING
I like it when you sleep, for you are so beautiful yet so unaware of it
Fanfictionبکهیون یه مرد ۳۲ سالهست که زندگی سختی رو پشت سر گذاشته و برای ادامه دادن تلاش میکنه. چانیول، پسر جوونی که به آینده امیدواره، مثل یه نسیم تازه توی زندگیش وارد میشه و تلاش میکنه با این مرد غرغرو ارتباط برقرار کنه. ژانر :درام، برشی از زندگی، کمی...