جمله صد ام

28 5 5
                                    

با خروجِ گلوله مَشقی،
کُفرم در آمد! ،
نصفِ صورتم بر اثر باروتِ داغی که از لوله بیرون آمده بود سوخت،
گفتم چرا این کار را کردی!؟
گفت بازیست!
قرار نیست که بمیریم،

اسلحه را برداشتم و بعد از گذاشتنِ،
یک گلوله واقعی،
شش بار ماشه را کشیدم،
و سَرِ بارِ ششم گلوله شلیک شد،
و او مرد.

www.wattpad.com/celoarth

جُمَلاتHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin