با خروجِ گلوله مَشقی،
کُفرم در آمد! ،
نصفِ صورتم بر اثر باروتِ داغی که از لوله بیرون آمده بود سوخت،
گفتم چرا این کار را کردی!؟
گفت بازیست!
قرار نیست که بمیریم،اسلحه را برداشتم و بعد از گذاشتنِ،
یک گلوله واقعی،
شش بار ماشه را کشیدم،
و سَرِ بارِ ششم گلوله شلیک شد،
و او مرد.www.wattpad.com/celoarth
ŞİMDİ OKUDUĞUN
جُمَلات
Spiritüel♦️ پنجاه درصد بیان از من، چهل درصد درک و ده درصد منطق از شما. نه محتوا خنده دار است و نه گریه دار، لااقل سعی نویسنده این است که پایان هر جمله برداشت با شما باشد که جمله چه حالتی داشت. سپاسگزارم. ♦️ موضوع؛ روایتی از همه چیز ♦️ وضعیت آپلود ؛ ﴿کامل شده...