part 5: شاید برای شما هم اتفاق بی افتاد

57 27 14
                                    

همه مثل هم نیستن این تضاد هاست که زیبایی رو به وجود میاره ، شاید اولش این تضاد غیر منطقی به نظر بیاد ولی در اخر متوجه زیابیی درونش میشید.
..................

کریس
همینطور که چمدونمو. روی زمین سالن انتظار میکشیدم، عینک دودیمو از رو چشمام برداشتم و کل سالنو با چشم گذروندم و با دیدن بالا پایین پریدن یه عدد میمون انسان نما، سری از روی تاسف تکون دادم و سمتش رفتم.
-جونگ، کم کم ۱۰ ساله همو ندیدیم ولی هنوز عقلت رشد نکرده؟
لبخندش رو لبش خشکید:
+خیلی ممنون ، منم دلم برات تنگ شده بود‌...
لبخند دندون نمایی زدم و دسته چمدون و ول کردم و محکم بین بازو هام گرفتمش. اروم دم گوشش زمزمه کردم
-دلم برات تنگ شده بود پسر خاله خنگم
متقابل بغلم کرد و تی یک حرکت انتهاری اسپنک محکمی بهم زدم.
سریع هلش دادم عقب و با غضب بهش خیره شدم.
با لبخند شیطانیش بهم خیره شد
+منم دلم تنگ شده بود برات نردبون یبس
-ذرهر مار منحرف بدبخت
دسته چمدونمو گرفتم و سمت خروجی راه افتادم.
دستشو دور گردنم انداخت و قدماشو باهام هماهنگ کرد
+اینارو بیخیال برات خونه پیدا کردم توپ.
ابرویی بالا انداختم.
-چرا حس میکنم یه زیر زمین بوگندو که تار عنکبوت بسته رو برام اجاره کردی؟
+من؟...نه منن؟ من به این خوبی ، به این مظلومی.
قیافشو مثل خر شرک کرده بود و بهم نگاه میکرد.
-خیلی خوب باور کردم، همینکه گیر اون دوتا خواهر نیوفتم برام بسه.
به ماشین رسیدیم، همینجور که سرشو میخاروند قفل ماشینو باز کرد، چمدونو داخل صندوق عقب گذاشتم .
در شاگرد و باز کردم نشستم.
+اخر من نفهمیدم مشکلت با مامان و خاله چیه ؟ اونا که با کارات مشکلی ندارن.
-مشکل ندارن ولی خیلی علاقه دارن یکیو ببندن به ریش نداشتم و بفستنم خونه بخت
+خوبه دیگه ادم میشی از این اس و پاسی در میای
چشم غره ای بهش رفتم که خفه شد
+اوکی اوکی من دیگه حرفی ندارم
صدای موزیک و زیاد کرد و راه افتاد.
سئول زیادی عوض شده بود و این برام هم جالب بود هم غم انگیز چون خاطراتی رو یادم میاورد که یاداوریشون قلب غبار گرفتمو به درد میاورد.
بی حرف از پنجره بیرون رو نگاه میکردم و سعی میکردم خاطراتمو کنار بزنم و به اینده فکر کنم. همه اونارو کنار بزار کریس و زندگی جدیدتو شروع کن.

..........................

چانیول
با صدای زنگ به خودم اومدم و بعد از تنظیم کرد درجه فر به سمت در رفتم. فک نکنید من خیلی خونه دار خوبیم یا مهمون نوازما نه ولی خوب برای حفظ شخصیت نداشتمم شده بود قبل از اینکه همخونه جدید با اخلاق گندم اشناشه، یه ناهار اشنایی درست کنم، نظر شما چیه ؟
(چان عزیزم شما مواظب باش با دست پخت عالیت طرفو نکشی، ناهار اشنایی پیشکش)
-رایتر عزیز ببند

خوب کجا بودیم ؟ اها سمت در رفتمو و به محض باز کردن در خشکم زد و همه خاطرات دوران دبیرستانم مثل یه فیلم از جلو چشمام رد شد
+ییفان
_یول

.................................................................
خوب خوب من برگشتم با یه مینی پارت حساس به نظرتون چی شده بوده ؟ چه اتفاقی افتاده تو گذشته؟
چرا جانیول اونجور کریس و صدا کردن؟ بگید نظراتونو وگرنه ناراحت میشما
بوس رو لپاتون ♡♡♡♡

Pat And Mat In Real LifeWhere stories live. Discover now