part 6: !چی شد که اینجوری شد؟

100 30 15
                                    

خاطرات، اسم عجیبیه نه؟ بعضیا با یاداوریشون خوشحال میشن و بعضیام گرده غم رو دلشون پاشیده میشه. در هر صورت این ماییم که تصمیم میگیریم که اونارو یه گوشه نگه داریم یا وارد سطل زباله ذهنمون کنیم.
........................

(چانیول)

+ییفان
_یول
نفسم حبس شده بود و سر جام میخکوب شده بودم. نه امکان نداشت بعد این همه سال، اینجا، تو این شرایط، تو این زمان. دوباره.....
دوباره خاطراتی که خیلی وقت بود یه گوشه از ذهنم خاک میخوردن مثل یه نوار تو یه دستگاه ضبط قدیمی که دکمه پخشش زده شده بود.

بی حرف سمت به رو به روم خیره شده بودم. اون لعنتی دستشو جلو اورد، واقعا انتظار داشت دستشو تو دستم بگیرم بگم: وای خیلی خوشحالم میبینمت یا وایی باورم نمیشه خیلی وقته از اون قضایا گذشته، چه عالی که اینجایی؟

عمرا امکان نداشت اخمی روصورتم نشست که جونگ با کنجکاوی پرسیدید:
_وایستا ببینم شما از قبل همو میشناسید؟
ییفان لبخند غمگینی زد:
-اره، تو دبیرستان، همکلاسی بودیم و البته رفیق

تک خند حرصی زدم و با انگشتام رو چارچوب در ضرب گرفتم
+البته اگر به گندی که جناب عالی زدی رفاقت میشد گفت؟ هوم؟
سعی کردم به خودم مسلط شم. چند تا نفس عمیق کشیدم و از جلوی در کنار رفتم.
+به هر حال از اون زمان خیلی گذشته
سمت اشپزخونه راه افتادم
+بیاید تو پسرا، جونگ در و ببند.

خودمو تو اشپزخونه مشغول کرده بودم. دو سه بار نزدیک بود دستمو با قهوه داغ بسوزونم. چقدر تغییر کرده بود. خدایا عدالتتو شکر چرا باید از من قدش بلندتر شه، نه نامردیه تازه خوشتیم ترم شده. اون وقت من همون پخی هستم که بودم، فکر کنم عوضیا کلا ژن خاص دارن تا روز به روز جذاب تر شن.

سینی قهوه هارو برداشتمو سمت حال رفتم. بی حس سینی رو، روی میز گذاشتم و رو مبل تک نفره ی نزدیک به عسلی خودمو ولو کردم.
خیلی جدی رو به جونگ کردم که گرخید، خوب صدقانه این روی جدیم و به ندرت نشون کسی میدادم.
-خوب پس کریس همون ییفان، رفیق دوران دبیرستان منه

جونگین با استرس دستاشو مشت کرد و سعی کرد فضارو عوض کنه.
-اره خوب کریس همون ییفانه دیگه میشناسیش دیگه، پسر خاله منه که چند سال بود امریکا زندگی میکرد که طی یه حرکت انتهاری که نمیدونم چرا تصمیم گرفت بیاد سئول.
لبخند سکته ایی زد و یه فنجون قهوه از تو سینی برداشت.

ییفان گلوشو صاف کرد و با لبخند رو کرد بهم.
-خوب یول تو این مدت تو چی کار میکردی؟ مثل زمان دبیرستان عشق موسیقیی یا تغییر مود دادی؟

دست به سینه به پشتیه صندلی تکیه دادم و یه ابرومو بالا اندا
-نه به هر حال سلیقه ادم عوض میشه
نا مطمعن به گیتار کنار اتاق برگه نوت هایه پخش شده رو زمین نگاه کرد و گفت :
-اها که اینطور

دست پاچه سمت برگه نوت ها حمله کردم و سعی کردم جمع و جورشون کنم.
-چیزه تفریحی بعضی وقتا،گیتار میزنم، هه اره
و اون لحضه ارزو کردم ای کاش جونگ لال میشد
-راستی چان خبر داری برا پروژت باید اهنگی که میسازه حتما یه تیکه درام داشته باشه اون روز استاد گفت........
خوب رفاقت بعضی وقتا به قتل منجر میشه.

ییفان سرشو پایین انداخت و ریز میخندید. جونگین جان بر پدر و هفت جد و ابادت.....
برگه نوت هارو کوبیدم رو میز.
پوکر زل زدم به جونگ و برگشتم رو مبلم و به لم دادنم ادامه دادم.

همه چی تو یه سکوت مضخرف فرو رفته بود که یهو جونگین مثل قاشق نشسته پرید وسط.
-خوب من دیگه برم خدافظ شوما ، خوش بگذره بهتون. همو نکشید، زنده لازمتون دارم. اره دیگه بای بای

دویید سمت در و منو با اون منبع خاطرات قدیمی مضخرف تنها گذاشت.

............................
خوب خوب سلامی دوباره من برگشتم.
حرفی نیست امیدوارم این پارت و دوست داشته باشید
ووت و کامنت یادتون نره
بوس رو چشای قشنگتون
-آدلی

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Apr 15, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Pat And Mat In Real LifeWhere stories live. Discover now