□■ 10 ■□

677 121 105
                                    

سلااااام...چطورین بیبیای من؟
خوبین؟

اومدم با یه پارت طولانی و شاید جالب 🙄🫂 امیدوارم خوشتون بیاد...یه سوپرایز براتون دارم تو این پارت😎

از همین جا هواستون به کامنتا باشه ها💞💞💞

خدمات بیبیام......

■□■□■□■□■□■□■□■□■□■

فیلیکس: شین ریوجین همکار هیونجین همون الفایی که راجبش بهت گفتم باهام تماش گرفت و ازم خواست بیام.

جیمین که متوجه شد این کار ریوجین بوده سری تکون داد باید بیشتر برای اون دختر جبران میکرد.

جیمین: تهیونگو هم ریوجین فراری داد.‌

فیلیکس: وقتی حرکت کردی سمت کره، اون موقع هم اون باهام تماس گرفت....برای همین زودتر فهمیده داری میای.

( بعله اینجوری شد که اومد)

دستشو روی شونه جیمین گذاشت به نظر پسر خیلی داغون بود.
دیشب بعد از اینکه لیان خوابید کلی با جیمین حرف زد...و حالا در جریان همه اتفاقات بود.

اتفاقاتی که برای پسر افتاده بود باعث اون کبودی زیر چشما، رنگ پریده و چشمای غمگین شده بود.

جیمین همون طور که به لیان خیره بود گفت: فیلیکس لیانو ببر خونه تهیونگ و باهاش اونجا بمونین.

فیلیکس تعجب کرد:  بگم اونجا خونه کیه ؟...اونطور که تو گفتی کلی عکس از تو و خودش داره.

جیمین مصمم به فیلیکس جواب داد: حقیقتو بهش بگو.

پسر دو رَگه با تردید گفت: جیمین مطمعنی؟خیلی زود نیس...

وقتی نگاه جیمین رو دید سریع مکث کرد و حرفشو تغییر داد: نه نه منظورم این نبود.. نفوذ بد نزن فقط گفتم بهتر نیست اول با خود پدرش روبه رو بشه تا خونش؟.

جیمین سری به چپو راست تکون داد: نه باید اروم اروم بهش بگم...گفتنش برای من سخته..نمیتونم.. لطفا فیلیکس.

فیلیکس دستشو روی دست جیمین گذاشت: باشه باشه.

جین بهشون پیوست و لیوان های قهوه رو روی میز گذاشت .

جین: نامجون زنگ زد.

جیمین: چی گفت؟ کجا بودن؟

جین با تردید گفت : جیمین بهتر نیست یکم صبر کنی سریع رفتی سراغ اطلاعات بیمارستان .

جیمین اخمی کرد و به میز خیره شد : بنظرت درسته که الفامو از من مخفی کنن ؟ دلیل منطقی داره اصلا؟

جین دیگه چیزی نگفت اون همیشه به حرفای نامجون باور داشت و اینکه میگفت جیمین این طرف نیاد بهتره....پس نباید میرفت.

■□ 𝑊ℎ𝑒𝑟𝑒 𝑠ℎ𝑎𝑙𝑙 𝐼 𝑔𝑜? □■Where stories live. Discover now