□■ 19 ■□

518 96 118
                                    


سلام سلاااااام بیبیای من...
چطور مطورین؟

اهنگ کوکی رو دیدن🥲 شنیدین😎 ترجمه و لیریکشو خوندین😈

هیچی دیگه سوار بر تابوت دارم اپ میکنم...دیر شد ؟ نه نشد کی گفته مگه نمیدونین الان شنبه تعطیلی رسمیه الان ما هنوز وسطه آخر هفته ایم ....🤣

وای گفتم هفته باز آهنگ کوکی پلی شد تو مغزم😈😎قربون مغزم....

بیاین این پارتو بخونیم که یکم خراب کاری رو شده.....😎

■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□

تهیونگ : حاضری؟ دوربین روشنه؟

لیان همون طور که با دوربین کوچولوی توی دستش منتظر بود تا باباش در ماهیتابه اسرار امیزشو باز کنه تند تند سری تکون داد.

لیان: لوشنه باژ کن گچنمهههه...خیلی..بوی خوبی دالهههه.

تهیونگ لبخند مستطیلی زد و بلافاصله سر شیشه ای رو برداشت: بفرما وقت سروِ غذاست.

لیان با دیدن اون همه پنیر، قارچ و سوسیس های حلقه ای شده ای که با تخم مرغ بهم پیوسته بودن ذوق زده داد زد: دیگه طاقت ندالممممم.

( اوکی ولی این خاطره منو مامانمم هست 🥲🥲)

دوربینو کنار گذاشتو با عجله چنگالشو برداشت....بلافاصله یه تیکه قارچو توی دهنش گذاشت.

تهیونگ بیخیال لبخند مستطیلیش شد و داد زد : نه داغههههه.

اما دیگه دیر شده بود و لیان با لبای از هم فاصله داده شده بالا پایین میپرید : داخه...هو با..بایی..داخه....

تهیونگ سریع بشقابی رو برداشت و دست لیان داد: بندازش اینجا..سوختی؟

اما لیان رو برگردوند و موفق شد اونو بجوه...تهیونگ بیچاره نگران جلوی لیان زانو زد که پسر با چشمای قرمز شده و لبخندی به باباش نگاه کرد.

لیان: خوش مژه و خیلی داخ.

تهیونگم با اون واکنش لیان خندش گرفت و دستشو روی چشماش گذاشت یاد زمانی افتاد که جیمینِ گرسنه بعد از کلاسای دانشگاه دوکبوکی هارو همون طور مثل اتیش میخورد.

تهیونگ: کیوتی...تو خیلی شبیه پاپاتی با کیوتیه اضافه.

لیان با چشمای قهوه ای و لبخند شیرینش انگشت اشاره تهیونگو گرفت و کشیدش سمت میز: من هنوژ گچنمه و غذای بابایی خیلی باحاله.

هردو پشت میز برگشتن و اینبار تهیونگ با دقت هر لقمه ای که برمیداشتو فوت میکرد بعد به لیان میداد.

الفا کوچولو با کنجکاوی گفت: بابایی اشم این غژا چیه؟

تهیونگ متفکر به لیان نگاه کرد: اسم؟ نداره...خوب همه غذا ها که اسم ندارن.

■□ 𝑊ℎ𝑒𝑟𝑒 𝑠ℎ𝑎𝑙𝑙 𝐼 𝑔𝑜? □■Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz