Part³⁰

889 65 7
                                    

با زنگ خوردن گوشیش به سختی چشماشو باز کرد خیلی خسته شده بود خیلی خوابش میومد

وقتی دید پسرش هنوز خوابه گوشیو برداشت
و صدایی که معلوم بود دستکاری شدس از اونطرف تلفن باهاش حرف زد

؟:سلام جئون امیدوارم شب خوبیو سپری کرده باشی ولی خواستم بهت بگم که اون بچه ای که الان کنارت خوابیده یه تیکه ای از الماسیه که باید دست من باشه تا تکمیل شه

کوک: از چی حرف میزنی حرومزاده

؟: اوه اگر من حرومزادم که بیبیتم حرومزادس میدونی قبل از اینکه حتی به دنیا بیاد نامزد من بوده و تو حتی نمیدونی اون پدرش و حتی پدر بزرگش چیکاره بودن

کوک: هه نامزدت؟ اگه نامزد تو بوده الان همسر منه

؟: اوه نه اشتباه نکن من اونو ازت میگیرم و تو هیچکاری نمیتونی بکنی

کوک: دستت بهش رسید ،تونستی بگیرش اونموقع دستی برات نمیمونه

و تماس قطع شد

با دیدن تکون های تهیونگ و زیر لب غر زدنش به حالت اولش برگشت وگذاشت پسرکش تو بغلش آروم بشه و خودش هم به صورت بی نقصش خیره شد و لبای قنچه شدشو بوسید

کوک: تو واقعا کی هستی؟  چطوری انقدر خوشگلی؟ چطوری اینطوری،انقدر یهویی عاشقت شد؟ چطوری انقدر دلبری؟ چطوری انقدر...مرموزی؟

آه چی داشت میگفت پسرش اصلا مرموز نبود فقط بقیه بهش حسودی میکردن که تونسته همچین الهه ای رو بدست بیاره و میخواستن ازش بگیرنش

فقط یک چیزی عجیب بود اینکه پدرش چیکاره بود

بلند شد تا بره و برای صبحانه بیبیش کلی خرید کنه
فقط امیدوار بود تا اونموقع بیبیش بیدار نشه تا قیافه پسرشو وقتی بیدار میشه برای بار هزارم ببینه و به عشقی که تو وجودش داشت ،به زیباییش ایمان بیاره

وارد فروشگاه شد سمت قفسه تنقلات رفت و چیپس ،پفکِ میگو،شکلات،اورئو، پاپکورن وکلی چیزای دیگه توی چرخ ریخت و سمت قفسه کنارشون رفت و نوتلا برداشت و حتی نودل هم برداشت و چشمش به شیر موز و شیر توتفرنگی خورد از هر کدو یه جعبه برداشت و رفت تا حساب کنه

دختری که از وقتی وارد فروشگاه شده بود هی دنبالش بود و هرچی کوک برمیداشت اونم همونو بر میداشت رو دید دختر تو صف ایستاده بود پس کوک رفت به باقی خریدش برسه

میگو،سس سویا ،گوشت استیک،رشته های نودل خام، ماهی، جلبک خشک و سوسیس و برنج هم برداشت و رفت حساب کنه

وقتی با چرخ پر از کیسه بیرون اومد و سمت ماشین رفت و صندوق روبالا زدتا وسایلو بزاره تو صندوق دختر اومد پیشش

هه جی: هاه سلام اممم میتونم شمارتونو داشته باشم؟

کوک: نه

who are you really?Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz