THAT IS MY OMEGA [Kookv]

26

الان سر جمع دو ساعت بود که داخل عمارت بودن ، از موقعی که تهیونگ خوابیده بود نیم ساعت می‌گذشت و بومگیو عین مار زخمی به تهیونگ که بغل کوک بود نگاه میکرد

کوک رایحه افرادش رو حس کرد، بهشون گفته بود اگه تا دو ساعت دیگه بیرون نیومدن اونا بیان تو

برای اینکه بومگیو رو مشکوک نکنه حتی نیم نگاهی هم به افرادش که آروم آروم نزدیک میشدن ننداخت

در عوض برای اینکه بیشتر حواس بومگیو رو به خودش جلب کنه موهای تهیونگ رو‌ از صورتش کنار زد و لباش رو روی پیشونی تهیونگ گذاشت

دروغ بود اگه نمی گفت لباش برای بوسیدن اون پیشونی بلند گز گز نمی کرد

بومگیو رسما آتیش گرفت ، با حس رایحه خون و صدای ضعیفی برگشت که افرادش رو با پیشونی های سوراخ دید

خواست افرادش رو صدا کنه که دو نفر از افراد کوک دستاش رو گرفتن و پشتش قفل کردن و هم زمان یه پارچه روی دهنش گذاشتن تا صداش در نیاد

همه اینا شاید تو صدم ثانیه اتفاق افتاد، کوک پوزخند عمیقی زد و این دفعه جلوی بومگیو لبای تهیونگ رو آروم بوسید طوری که بیدار نشه

بومگیو تکون شدیدی خورد اما بازم نتونست خودش رو آزاد کنه

هر چند اگه دهنش هم باز بود و صداش رو بلند میکرد جنازه های بیرون نمی تونستن کاری انجام بدن

بسته شدن دهنش فقط برای این بود که بیبی امگای کوک بیدار نشه و خواب نازش بهم نخوره

کوک همون طور که تهیونگ بغلش بود آروم بلند شد و کمی تهیونگ رو بالاتر کشید

به افرادش اشاره کرد و اونا مشت محکمی توی شکم بومگیو زدن

داد بومگیو پشت پارچه روی دهنش خفه شد و خم شد تا درد شکمش کمتر بشه

کوک رو به بومگیو که از درد خم شده بود با همون پوزخند گفت

کوک: برای جشن تولد توله هامون دعوتت میکنم

و رو به افرادش ادامه داد

کوک: تا جون دارید بزنیدش و بعد ولش کنید

و بعد دوباره رو به بومگیو کرد و ادامه داد

کوک: نباید سمت امگام میومدی

و بالاخره از در بیرون رفت ، آروم راه می رفت تا پرنسسش بیدار نشه

با احتیاط توی ون مشکی رنگ نشست ، نیم نگاهی به عمارتی که با جنازه ها تزیین شده بود انداخت و بعد با اشاره به راننده گفت حرکت کنه

کمی تهیونگ رو تو دستش جا به جا کرد که اخماش رفت تو هم

کوک: وقتی میگم ضعیف شدی میگی نه ، از قبل هم سبک تر شدی

با خودش زمزمه کرد و تو ذهنش انواع مواد غذایی و داروهای تقویت کننده رو ردیف کرد تا همه رو به خورد تهیونگ بده