با امگای بیهوش تو بغلش وارد عمارت شد ، داخل عمارتش تهیونگ و جیمین از استرس راه می رفتن و دستاشون رو فشار میدادن
یونگی و کوک هم کلاف سرشون رو بین دست تاشون گرفته بودن
با حس رایحه تند و تلخ نامجون نگاه بقیه به سمتش کشیده شد
لباس و موهای نامجون بخاطر بارون خیس شده بود ، نگاه کوک و یونگی به سمت مردمک های سفید نامجون رفت
آخرین باری که مردمک های نامجون رو سفید دیدن نزدیک به صدها نفر تیکه تیکه شدن
جیمین و تهیونگ به جین بیهوش که تو بغل نامجون بود نگاه کردن
بالاخره تونستن نفس راحتی بکشن ، نامجون بیشتر از این بهشون توجه نکرد و به سمت راه پله ها رفت
اروم از پله ها رفت بالا و بقیه تا وقتی که از دیدشون ناپدید بشه نگاهش کردن
یونگی: بیا اینجا
رو به محافظی که تازه اومده بود داخل گفت
+ بله قربان ؟
کوک: چی شد؟
محافظ با یادآوری اون لحظه های وحشتناک لرزی به تنش افتاد
+ خ....خب همه رو کشت حتی یک نفر هم زنده نموند و در آخر رییس شون رو تیکه تیکه کرد
یونگی: مرخصی
محافظ تعظیمی کرد و رفت ، یونگی آهی کشید و سری از تاسف تکون داد
یونگی: درست مثل ۱۰ ساله پیش
کوک: باید دعا کنیم جین هر چه زودتر بیدار بشه
یونگی: درسته فقط امگاشه که میتونه ارومش کنه
کوک: نباید سمت امگاش میومدن
یونگی: اونم
ته: چرا مردمکای هیونگ اون طوری بود؟
کوک: این یعنی آخرین درجه ی عصبانیت یه آلفای خشن
یونگی: این جور موقعه ها فقط و فقط امگاش میتونه ارومش کنه
کوک: تمام تلاش ده سالش به باد رفت
یونگی: ده سال تلاش کرد که دیگه این اتفاق نیوفته
جیمین: ممکن به جین آسیب بزنه ؟
یونگی: یه آلفا تو هیچ شرایطی به امگاش آسیب نمی زنه موچی
کوک و یونگی امگاهاشون رو بغل کردن ، چاره ای جز اینکه منتظر باشن تا نامجون آروم بشه نداشتن .......
وارد اتاق شد و همسر بیهوشش رو روی تخت گذاشت ، پالتوی خیسش رو در آورد
سیستم گرمایشی اتاق رو زیاد کرد ، کنار جین دراز کشید و تن گرمش رو توی آغوشش گم کرد
جین با حس رایحه زیاد جفتش کم کم چشماش رو باز کرد
دور و اطراف رو نگاه کرد ، آخرین بار بخاطر بی قراری زیاد توله اش و درد زیادی از هوش رفته بود
YOU ARE READING
THAT IS MY OMEGA [Kookv]
Short Storyنام: اون امگای منه 💫 جونگکوک ، نامجون ، یونگی الفاهایی هستن که می تونن رایحه خودشون رو پنهان کنن پدر هاشون مدام اونها رو تحقیر می کنند و کتک می زنند جین ، تهیونگ ، جیمین امگاهایی هستند که توسط پدر تحقیر و کتک زده میشن و به دستور اونها مجبور با افرا...