Part 5:

58 29 12
                                    

حتی اگر روزی به زندگی من احتیاج داشتی
بیا و آن را بگیر.
(آنتون چخوف)

"به من بگو...باید چیکار کنم سرباز؟؟"
جیمین چشم های خمارش رو به لب های مرطوب پسرک دوخت.
اون بوسه، خیلی از مرز هارو شکافته بود.
چیزی شبیه به ناپدید کردن تمام ممنوعه ها...

پسرک هنوز هم روی پاهاش نشسته بود و نفس های عمیقش رو روی صورت یخ زده ی مرد بیرون میداد.
جیمین پشیمون نبود...
اون به عنوان یک تکاور آموزش دیده بود احساساتش رو در نقطه ی کور مغزش نگهداره ولی با تهیون این کار غیرممکن ترین کار دنیا بنظر میرسید.

پس از این نقطه میتونست متوجه شه احساساتش تا چه حد واقعی میتونن باشن...
دست راستش رو نرم روی کمر پسرک کشید.
گونه های سرخش به شیرینی پررنگ تر و پررنگ تر میشدن‌. گویا پسرک تازه داشت به عمق ماجرا نزدیک میشد.

"بابونه...اگه ریشه ی گل ها در خاک باشه باهم رشد میکنن...مهم نیست چقدر از زندگیمون گذشته...منی که تا نزدیکی ۴۰ سالگی ریشه هامو توی آب نگهداشتم، تصمیم گرفتم بخاطر تو ریشه هامو توی این خاک بکارم...
بیا باهم رشد کنیم...میخوام بزرگ شدنت رو ببینم و کنارت بزرگ شم...میخوام روحمو با جسم تو رشد بدم.
این فرصت رو به من میدی؟!"

تپش های قلب پسر کوچیک تر اونقدر تند و کوبنده بود که حاضر بود قسم بخوره مرد مقابلش به سادگی میتونه اونا رو بشنوه...
خاک...

این احساسات مثل یه خاک بود که منتظر ثمر بود.
و اون دونفر باید تصمیم میگرفتن که میخواستن ثمر بدن یا نه...
و حالا جیمین این تصمیم رو به عهده ی تهیون گذاشته بود.

عشق دوست دارد عشق را دوست داشته باشد.
(جیمز جویس)

دست های تهیون از لا به لای موهای ابریشمی مرد سر خورد و روی گونه ی نرم و تراشیده ش نشست...
دوست نداشت حرف بزنه...
دوست داشت پیشونیش رو به پیشونی مرد تکیه بده و نفس های آروم اما عمیقش رو بشمره...

"تهیون..."
پسرک نگاه خیره ش رو از لب های نیمه باز مرد گرفت و به چشم های وحشی و دیوانه کننده ش دوخت.
"سرباز...من باید به خاک فکر کنم یا به آفت؟"

جیمین خوب میدونست منظور پسرکش از آفت چیه...
تهیون از آغوش جیمین خارج شد و به سمت آیینه ی قدی توی اتاقش قدم برداشت...
پوست سفید و شادابش رو به سرخی و بی تابی می‌رفت.
پس خواهرش چی میشد؟!

این تمام فکری بود که افکار پسر کوچیک تر رو به خودش مشغول کرده بود.
باید نگران چی میبود؟!
اینکه یک مرده؟! یا اینکه عاشق مردی شده که خواهرش عاشقشه؟!

با حلقه شدن دست های قدرتمند و مهربونی دور کمر باریکش و فشرده شدنش به سینه ی ستبری دستش ناخودآگاه روی دست های مرد قرار گرفت و سرش به شونه ی مرد چسبید.

Bitter Chamomile (بابونه تلخ)Where stories live. Discover now