'پارت1'

339 90 28
                                    

+چانیول+

درحالیکه یه لیوان پر از اسکاچ جلوم بود، توی بار نشسته بودم. صحبتای آروم میزهای بغلی به سختی به گوشم میرسید، چون مردم صحبتای کاریشون رو خصوصی نگه میداشتن.
تقریبا نیمه شب پنجشنبه بود و تموم مردم زحمتکش تو رختخوابشون بودن. تنها کسایی که تو این وقت شب مینوشیدن، خلافکارا بودن... که شامل منم میشد! من به لیکوئید احتیاج داشتم چون به مغزم میرسید، چون درد ، ناراحتی و خاطرات عذاب آور رو از بین می برد. این به یه مرد دلیل زنده بودن میداد، اونم وقتی که دلیلی برای زندگی
نداشت. بخاطر همین قبل از اینکه گیلاسم تموم بشه منتظر لیوان بعدی بودم. من میتونستم تو زیر زمین با مردهای خودم مشروب بخورم، یا تو بار اختصاصی خونه ی لوکسم بشینم، ولی می خواستم اینجا بیام، چون اینجا بار مورد علاقم بود. اینجا ساکت بود، ولی نه خیلی ساکت. خلوت بود، ولی نه خیلی خلوت.
انقدر سرم گرم مشروب بود که اول متوجه ی پسری که تو بار نشسته بود، نشدم. اون کمی دور تر از من نشسته بود و صورت و اندامش تو نور کم قابل دیدن بود. یه لیوان مارتینی به همراه دوتا زیتون تو دستش داشت. یه جرعه از مشروبش رو نوشید. لب بالاییش تاجدار و باریک به نظر میرسید. موهاش خیلی ماهرانه حالت داده شده بودن و یک بخشی از اونا روی پیشونیش ریخته شده بودن. مژه های پرپشت و بلندش به همون سیاهی موهاش بود و چشمای مشکیش... انگاری اونا یک شب پر ستاره رو تو خودشون جا داده بودن. تموم جزئیات صورتش کاملا عالی و بی نقص بنظر میرسیدن.
اون گونه های برجسته، لبای باریک و اون بینی کوچولو، اونو به طرز لعنتی واری، زیبا و جذاب نشون می دادن. پوست سفیدش خیلی عالی با پیراهن مشکیش جور بود.
لعنتی من داشتم دیدش میزدم؟ اینطوری نبود که اینجا یک گی بار باشه ولی خب اون اینجا چیکار میکرد؟ پسرای زیبایی مثل اون وارد بارهای این شکلی نمی شدن، مگر اینکه هرزه باشن، ولی اون بیش از حد زیبا بود که یه هرزه باشه!
آرزو کردم اون یه هرزه باشه. حاضر بودم هر مبلغی رو بپردازم تا تو کوچه پشتی بار اونو به فاک بدم. اون دوباره لیوانش رو بلند کرد و جرعه ی دیگه ای ازش نوشید.

نوشیدنیم رو تموم کردم و از مسئول بار یه نوشیدنی دیگه خواستم. وقتی سرم رو بلند کردم، متوجه شدم که اون داره نگاهم می کنه. الان که مستقیم بهم نگاه می کرد، چشمای مشکی رنگش حتی زیباتر هم دیده میشد. اون مشروبُ تو لیوانش چرخوند ، یه جرعه ازش نوشید و بعد چوب زیتون رو برداشت و مکی به یکی از زیتونا زد، اون رو جوید و همونطور که نگاهش بهم بود، یه گاز دیگه زد.
یعنی داشت بهم نخ می داد؟!
اون همچنان تنها نشسته بود. به صورت لعنتی واری سکسی بود و چشماش همچنان به سمت من می چرخید. به صورتم، به شونه هام و به ماهیچه های سینه م نگاه می کرد.
بعضی اوقات نگاهش رو ازم دور می کرد، ولی بازم نگاهش برمیگشت. من اینو به عنوان یه دعوت قبول کردم. نوشیدنیم رو برداشتم و به سمت صندلی کناریش رفتم. عطرش رو حس کردم. بوی قوی داشت که با بوی بدنش ترکیب شده بود. این احتمالا شهوت انگیزترین بوی کره ی زمین بود!
الان بهتر اونو می دیدم. میتونستم از روی شلوار مشکی جذبش متوجه ران های توپرش بشم. کمر خیلی باریکی داشت و پهن بودن زیادیِ شونه هاش غافلگیرکننده بود.
آلتم سفت شده و به زیپ شلوارم فشار آورد. به صورتش نگاه کردم، از نزدیک خیلی جذاب تر بود. نور کم اون رو هیپنوتیزم کننده تر به نمایش میذاشت ، ولی اون بدون شک بی نظیر و خیلی زیبا بود. نباید اینکارو میکردم اما مثل هر مرد دیگه ای اون رو درحالیکه به پشت خوابیده، پاهاش رو باز کرده و آلتم عمیق توش فرو میره، به طوریکه کل بدنش تکون می خوره، تصور کردم.
نمی تونستم باور کنم که پسری مثل اون واقعی باشه. اصلا از کجا معلوم که گی باشه؟
من با پسرای خیلی زیادی از تموم قسمتای دنیا بودم. گاهی اوقات برای سکس پول می دادم و گاهی اوقاتم خوش شانس بودم، ولی هیچکدوم از اونا همچنین کیفیتی نداشتن که اونا رو غیر واقعی جلوه بده!
اونم بدون اینکه نگاهشو ازم بگیره، بهم خیره مونده بود. با پشتی صاف و لیوان مشروب به دست بهم نگاه می کرد، همونطور که من تو همون حالت بهش خیره شده بودم. در آخر این من بودم که سکوت بینمون رو شکستم.

𝐓𝐡𝐞 𝐒𝐤𝐮𝐥𝐥 𝐊𝐢𝐧𝐠Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu