'پارت27'

244 63 77
                                    

+ بکهیون +

همون لحظه ای که چشمام متوجه چان شد، نفسم قطع شد. اون جوری به لوسین نگاه کرد که انگار کمترین ترسی ازش نداره. در مقابل به نظر میرسید داره لذت میبره از اینکه شوهر منو بی دفاع گیرانداخته. اون به آرومی سری تکون داد و یه چشمکم روونه من کرد! لعنتی این چه حرکتی بود؟
بعدش خیلی ریلکس چرخید تا وارد تئاتر بشه.

_ لوسین!

وقتی که به من چشمک زد حتی بیشتر تعجب کردم. این کار خارج از شخصیتش بود! به نظر میرسید لوسین هم تحت تاثیر این تعامل قرار گرفته بود، چون هیچ حرکتی نمیکرد. مثل یه دختر کوچولوی ترسیده که سرجاش خشکش زده و نمیدونست چطور باید به شوکه شدنش، غلبه کنه! اون باید چان رو میشناخت چون درباره چشمکش سوالی ازم
نپرسید. وقتی که بالاخره به خودش اومد به سمت افرادش چرخید.

+ چشماتون رو تمام مدت روی اون نگه دارید.

دو مرد داخل تئاتر ناپدید شدن. لوسین منو باخودش به راهروی سمت راست برد و همراه دو مرد باقیمونده به طبقه بالا رفت. قلبم اونقدر سریع میکوبید که به سختی میتونستم صدای موزیکی که از بلندگوها میومد بشنوم. من برای تعادل بازوی اونو نگه داشته بودم، اما میتونستم حس کنم چقدر ضعیف شده. پیشونیش به خاطر عرق برق میزد و چشماش جوری به سرعت به جلو عقب حرکت میکرد که انگار داشت به سرعت یک میلیون مایل در دقیقه فکر میکرد. اون قطعا وحشت کرده بود. حتی بیشتر از من عصبی بود.

ما به بالکن خصوصی رسیدیم و سرجامون نشستیم. لوسین بلافاصله به داخل تماشاچی ها نگاه کرد، احتمالا سعی میکرد تا ببینه چان دقیقا کجاست. حالا شک کردم که شاید چان تمام این مدت میدونست من همسر لوسین هستم. اون کِی متوجه شد؟چرا به من نگفته بود؟ الان به خاطر من اینجا بود؟ یا فقط یه تصادف عالی بود؟ این ربطی به الماسایی داشت
که هر دوتاشون داشتن؟

_ اون مرد کی بود؟

لوسین نادیدم گرفت. نور کم شد و نمایش شروع شد. من به اجراشون توجهی نمیکردم، چون چشمام در حال اسکن کردنه تماشاچیا بود... در جست و جوی یه چهره ی خوش تیپ که هر شب تو رویاهام بود. هنوزم شکمم به طور عذاب دهنده ای درد میکرد، اما وقتی چانو دیدم، نوری از امید داخل قلبم به وجود اومد. انتظار نداشتم که اون نجاتم بده، اما این باعث میشد کمتر احساس تنهایی کنم. تو نیمه ی نمایش یکی از افراد لوسین کنارش اومد.

* اون همین الان رفت آقا.

+ خوبه!

لوسین اینو با یه "آه" قابل توجه گفت.

+ تلاشای رقت انگیزش برای ترسوندن من بی فایدس!

مرد به راهرو برگشت. من حرفایی که گفت رو شنیدم و نتیجه گرفتم این دو مرد یه گذشته ای باهم داشتن. لوسین یه خلافکار بود و این یعنی چان هم همیشه یه خلافکار بوده. اونا مشخصا دشمن همدیگه بودن. اگه لوسین میفهمید من با دشمنش خوابیدم، ممکن بود واقعا منو بکشه!

𝐓𝐡𝐞 𝐒𝐤𝐮𝐥𝐥 𝐊𝐢𝐧𝐠Where stories live. Discover now