'پارت23'

195 58 25
                                    

+ بکهیون +


لوسین از سفر برگشت و من هارنسی که ازم خواست رو براش پوشیدم. از بالا تا پایین بهم نگاه کرد، همه ی لباساشو در آورد و بعد جوری منو تصاحب کرد که انگار تمام هفته رو بدون سکس گذرونده!
بهترین تلاشم رو انجام دادم تا به چان فکر نکنم و صبر کنم تا تموم شه. هر چی بیشتر با لوسین سکس داشتم، بیشتر میخواستم که بکشمش. این عذاب بیشتری به وجود میاورد و من هنوز یه زندگی طولانی مقابلم داشتم!
با چان تماس نگرفتم و اونم با من تماس نگرفت. اون یه مرد کله شق بود و یه عمر صبر میکرد تا حرفشو اثبات کنه. اون وجود من رو نادیده میگرفت تا زمانی که من باهاش تماس میگرفتم و بعد تو تکبرش میدرخشید. برگشتنم به زندگی عادیم باعث شد بفهمم حق با اون بوده. نمیتونم تا ابد اینجوری زندگی کنم...! من به چان نیاز دارم، همونجوری که به هوا و آب نیاز دارم.
برای صبحانه به لوسین ملحق شدم. اون معمولا صبح رو با من میگذروند قبل از اینکه برای کار بره تا یه بمب جدید رو وصل کنه یا تصمیم بگیره کی قرار نمونه ی بعدیش باشه. اون واقعا یه مرد با استعداده، اما یه ننگه که از استعدادش برای کارای شیطانی استفاده میکنه.گاهی وقتا نگران روشی میشم که منو میکشه! منو به یه بمب میبنده و بعد میترکونه. برادرام حتی نمیتونستن دفنم کنن. این خیلی غم انگیزه، خیلی بی رحمانس!

اون روبروم نشسته بود و در حالیکه روزنامه میخوند، قهوش رو میخورد. روز گرمی برای شروع پاییز بود، پس کتشو پشت صندلی گذاشت و دکمه های جلوی پیرهنش رو باز کرد. همین تایم بود که متوجه آویز نقره ای با الماسی به شکل جمجمه که دور گردنش بود، شدم. برای مدت طولانی بهش خیره شدم، میدونم که آشنا بود. یه جایی دیدمش اما نمیتونم بفهمم دقیقا کجا! یه تیکه جواهر منحصر به فرد بود، چیزی که نمیتونستم توی فروشگاه یا به صورت آنلاین پیدا کنم. تا اینکه فکری تکونم داد. چان هم یه انگشتر با الماس مشابه داره... مگه اینکه این دقیقا همون الماس باشه.
در حالیکه کیفیت بی نقصش رو بررسی میکنم، قلبم به سرعت به تپش میفته. الماسش اونقدر بزرگ بود که باید صد برابر بیشتر از حلقه عروسی من میارزید. چرا این دو مرد باید دو تا الماس اینقدر شبیه به هم داشته باشن؟! 
لوسین سرشو از روزنامش بلند کرد.

_ همه چی مرتبه خوشگلم؟

نگاهم رو از گردنبند دور میکنم. اسمی که بهم داد و ازش بیزارم رو نادیده میگیرم.

+ داشتم گردنبندت رو تحسین میکردم. قبلا هیچوقت ندیده بودم چیزی مثل این بپوشی.

_ به ندرت ازش استفاده میکنم

میخواستم بیشتر در موردش بدونم، اما نمیخواستم علاقم خیلی واضح باشه.

+ یه الماس غیر عادیه... یه جمجمه. این چه معنی میده؟

چانیول همین الماسو روی انگشترش داشت، همیشه میپوشیدش و هرگز درش نمیاورد، حتی زمانی که با هم بودیم. این یه قطعه جواهر غیر عادی برای مردی مثل اون بود، کاملا واضحه که یه معنی مهم داره.
یعنی این دوتا مرد یه چیز مشترک داشتن؟
لوسین روزنامه رو تا کرد.

𝐓𝐡𝐞 𝐒𝐤𝐮𝐥𝐥 𝐊𝐢𝐧𝐠Where stories live. Discover now