'پارت15'

222 62 42
                                    

+ بکهیون +


وقتی به اتاق پذیرایی رفتم، لوسین گوشی به دست داشت با یکی از دستیاراش درمورد ترتیب دادن یه مسافرت برای روز بعد، حرف میزد. نزدیک به پنجره ایستاده و مشغول پوشیدن کت و شلوار سه تیکش بود. عقب جلو می رفت و به پیرزن بی نوا دستور میداد که درست کت رو تنش کنه. پله ها رو پایین رفتم و برای صبحانه خوردن همراهیش کردم.
شب گذشته، لوسین من رو تو تختش میخواست و وقتی کارمون تموم شد و اون خوابید به اتاقم برگشتم، خیلی تحریک شده بودم، برای همین خودم رو لمس کردم و همون حین به چان فکر کردم. فقط قبلش اون یه عکس از آلتش برام فرستاد. آلت بزرگش که خیس و ارضا شده بود و اون رگه های کلفت و برجسته که بدجور خودنمایی میکردن.
خیلی زود و زیاد به اوج رسیدم و فکر به چان حتی تو مدت زمان کوتاه تنها دلیلش بود. انگشتام رو از شورتم رد کردم و حینی که به آلتش خیره شده بودم، آلتمو بالا پایین میکردم. چانیول یه چی فرای سکسی بود.

لوسین یکی از دستاش رو تو جیبش کرده و همینطور قدم زنان نزدیک شد و من رو که روی صندلی نشسته بودم، دید و یهویی تماسش رو قطع کرد.

_ بعدا بهت زنگ میزنم.

بدون اینکه نگاهش رو ازم بگیره، گوشیش رو توی جیبش گذاشته و به سمتم اومد.

_ صبح بخیر خوشگله.

محبتش خیلی بدتر از بی تفاوتیش بود، مخصوصا الان که من این محبت رو از جای دیگه ای میگیرم. لوسین خم شده و لبام رو بوسید.

جواب بوسش رو دادم و نفرت و بی میلیم رو بلعیدم. حس میکردم اگه اطاعت نکنم، تنبیه سختی درانتظارم خواهد بود. من به اجبار یه قول به این آدم پرمدعا دادم که قابل برگشت نیست، پس باید وظیفه ی کثیفم رو انجام بدم.

+ صبح بخیر، حالت چطوره؟

شب گذشته خودم رو دو بار لمس کردم و یکی از اون دفعات بخاطر عکس آلت یه مرد دیگه بود و از این بابت کوچکترین حس گناهی نداشتم. از وقتی که همسر لوسین شده بودم، اون با فاحشه های زیادی می خوابید و حتی اگه اینکارم نمیکرد، اون مجبورم کرد در ازای نجات کسی که عاشقش بودم، زندگیم رو تقدیمش کنم. پس خیلی نفرت انگیزه... اما هیچکس نمیفهمه که واقعا چه حسی دارم، مجبور بودم همه جوره باهاش خوش رفتار باشم. اون به سوالم توجهی نکرد.

_ امروز صبح کجا بودی؟

از لحظه ای که تو خواب شروع به خرناس کشیدن کرد، از تختش بیرون اومدم.

+ نمی تونستم بخوابم، برای همین برای دیدن تلویزیون به اتاقم رفتم.

_ میتونستی از تلویزیون اتاق من استفاده کنی!

عصبانیت توی چشماش کاملا واضح بود، به نظر میرسه این تا حدی ناراحتش کرده.

_ نمیخواستم بیدارت کنم. میدونم هر روز روی چیزای مهمی تمرکز میکنی.

به نظر میرسید بعد از تعریف و تمجیدی که ازش کردم، اعتماد به نفسش برگشته بود. اون روی صندلیش که کنار من بود نشست. ماریا صبحونه رو آورد. املت تخم مرغ سفید و سبزیجات سرخ کرده برای من! من حتی نون تست هم نداشتم! در عوض لوسین یه غذای کامل داشت... کلوچه، بیکن و نون تست.

𝐓𝐡𝐞 𝐒𝐤𝐮𝐥𝐥 𝐊𝐢𝐧𝐠Where stories live. Discover now