Chapter 15: A Blast from the Past

915 219 47
                                    

اون دختر چرا اینجا بود؟ چرا هر بار که جیمین یه ذره آروم میشد؛ هربار که میخواست همه چیز رو فراموش کنه یه دفعه سر راهش سبز میشد و عذابش میداد؟ اون لعنتی دوست داشت تا این حد زندگی رو به کام جیمین تلخ کنه؟

چو با پوزخندی که روی صورتش جا خوش کرده بود مقابل جیمین ایستاد. خوشبختانه این بار تنها بود. ولی با این وجود جیمین نمیخواست اون رو ببینه و سعی کرد از کنارش رد بشه تا به خونه بره. اما اون دختر راهش رو سد کرد.

"داری عمدا منو نادیده میگیری و نمیخوای باهام صحبت کنی؟ چرا؟" تمسخر تو صداش موج میزد و کلامش نیش داشت. اون به خوبی میدونست که چرا جیمین نمیخواد با اون صحبت کنه.

"ما رو تنها بذار چو." جیمین در حالی که از چشماش آتیش میبارید و رایحه‌ش تلخ شده بود گفت. امیدوار بود که هیچوقت مجبور نشه که اون رو ببینه.

"همم... ممکنه بخاطر این باشه که آلفات زمان بیشتری رو تو تخت من میگذرونه تا تخت تو؟" دوباره زهرش رو ریخت و جیمین احساس کرد گونه‌هاش از درستی حرفای دختر امگا و خجالت سرخ شده. دلش میخواست فرار کنه و یه جا مخفی بشه؛ اما قبلش دوست داشت با مشت تو صورت اون امگا بکوبه تا دیگه باهاش انقدر بی‌رحمانه حرف نزنه.

"پس درست حدس زدم. از وقتی که قرارای کوچیکمون با جونگکوک بیشتر شد من تعجب کردم اما مطمئنا ناراضی نبودم. خب همونطور که میدونی جفت تو سایز خیلی خوبی داره. توی رابطه واقعا حریصه. اون همیشه من رو راضی میکنه و من هم نیازهای اون رو برطرف میکنم. یا حداقل این چیزیه که اون بهم میگه..." چو با کمال بی‌شرمی گفت. جیمین از درون سینه‌ش غرغر کرد. هر لحظه امکان داشت که گرگش کنترلش رو به دست بگیره. اون مطمئن بود که قبلا هیچوقت همچین صدایی از گرگش نشنیده.

پوزخند بیمارگونه چو که حسادت درونش موج میزد روی لباش بود. " این اذیتت میکنه جیمین؟ اینکه من اکثر اوقات آلفای تو رو بین پاهام دارم؟ اتفاقا همین دیروز اون من رو روی دیوار اتاق خوابم کوبید. اونقدر خوب که ستاره‌ها رو پشت چشمام دیدم."

جیمین از خشم پر شده بود. تهیونگ رو به دنبال خودش کشید تا از اون معرکه خارج بشه. اما چو بازم راهش رو سد کرد و نذاشت اون بره. این بار جیمین به طرز وحشیانه‌ای تو صورت اون دختر غرغر کرد. گرگش از زمان بارداری به شدت عصبی و محافظ بود.

رایحه چو هم تلخ و خشمگین شد. "اون توله‌ای که تو شکمته برات وفاداری نمیاره."

جیمین دوباره غرغر کرد و از اون امگا عصبانی شد که چرا پای توله‌ش رو وسط کشیده. گرگش کاملا به سطح نزدیک بود هر لحظه امکان داشت جا به جا بشه.

جیمین در حالی که چشماش به رنگ طلایی دراومده بود هشدار داد: "حق نداری اسم توله من رو به زبونت بیاری. و اگه فکر میکنی جونگکوک بهت وفاداره، احمق‌تر از چیزی هستی که فکر میکردم." جیمین با تمسخر گفت و رایحه چو از خشم تلخ‌تر شد.

𝐁𝐨𝐮𝐧𝐝 𝐁𝐲 𝐅𝐚𝐭𝐞Where stories live. Discover now