Part10
○M.r Fox○
شکارِ زندگی بودیم وقتی شکارچی صدامون میکردن.
گمشده بودیم وقتی امید پیدا شد...
دنیایِ بیشرم توی چشم هایِ سرخمون زل زد و خراشی به چشم کورِمون انداخت!
زخمِ کاری رو آنجا خوردیم که سلول ها جوش خوردن رو یاد گرفتن و درد رو به سِرّیِ محض تبدیل کردن.
انگار میدان جنگ بود و دشمن محظِ احتیاط تیر صدم رو رها میکرد و از تکون نخوردن جسم بیجونمون مطمئن میشد.
کجا رو کج رفتیم؟
به کی زخم زدیم؟
کی رو کشتیم؟
به کی غر زدیم؟مثل همیشه
زندگی لال بود و جواب نمیداد...دقایقی بود که سِرم رو از دستش در آورده بودن و بیحال روی تختِ سفید رنگ بیمارستان نشسته بود.
جیرجیرک به پذیرش رفته بود و مرد از نهایت خلوتش استفاده میکرد و نشخوار به خورد مغزش میداد.
از جاش بلند شد و به سمت پنجرهی گوشهی اتاق رفت.
درش رو باز کرد و هوای تازه رو با امیدِ نفس بخشیدن به سلول هاش، به ریه فرستاد.صبح بود و پنبههای سفیدِ مهاجر، میرقصیدن در حیاطِ آبیِ آسمون.
ستارهی طلایی با نگاهِ سوزانش، هیچ بندهای رو بیعشق از حرارت وجودش نمیزاشت.
و صاف بود این سقفِ دریایی رنگِ آبی!
معرفت و وفا پسوند و پیشوندِ خورشید و ماه نمیشد و مرد گلهمند بود.
در هیچ کجای این کرهی خاکی، بیچشم و رو تر از خورشید و معشوقش ندیده بود و هیچ سکوتی به خاموشیِ دلِ اونها نشنیده بود!
درد و زخم و خون و خون ریزی رو به چشم دیده بودن و مهر سکوت دوخته بودن به این خونه و خونهزار و در ناباوری تمام، در آرام ترین و زیباترین شکل ممکن، صبحِ سحر و عصرِ غروب لبخند میزدن به انسان های تیر خورده!
_بیا بریم تاتا.
به آرومی پنجره رو بست و چشم از نمایشِ مضحکِ آسمون گرفت.
به سمت دخترک رفت و ژاکتش رو ازش گرفت.
سکوت جایز بود یا نبود،
دل جیرجیرک فریاد داشت و ذهن مرد خون ریزی.اما ماهیچهی حراف برده ای بود نافرمان!
بیهوا فرمانِ سکوت میداد و بی درنگ دستورِ اجرا.
انگار هم چیزی برای گفتن بود و هم چیزی نبود..._از دیشب هزار بار زنگ زده بود رو گوشیامون، مجبور شدم بهش زنگ بزنم بگم بیمارستان بودیم.
به چشم هایی که بهش نگاه نمیکردن، خیره شد.
_کی؟
دخترک طلایی باز هم پلک زد و به نقطهی کوری که فرارِ وجدانش بود زل زد.
YOU ARE READING
𝕄,𝕣 𝔽𝕠𝕩
Romance𝑇𝑖𝑠 𝑖𝑠 𝑡ℎ𝑒 𝑙𝑖𝑓𝑒 𝑜𝑓 𝑡𝑒ℎ 𝑓𝑜𝑥... پیوندی از جنس تار های پوسیده، میونِ خانواده ای که در مرز متلاشی شدن ست. روباهی کوه صفت و قلب هایی ترمیم شده از امید های فردا و امروز که تپیدن آموختن! زره های آهنین به تنِ قلب هاتون کنید و بندِ پوتین تو...