Part4 |3|
○M.r Fox○
شاید "درد" فقط در دیدن جایخالیِ گمشدهها نبود... شاید درد در دیدنِ جای پر شدهی گمشدههایی بود که از آنِ ما نیستند و وجودِشان را تداعی میکنند.
دروغ و انکار فایدهای نداشت،
وقتی که ماهیچهی تپنده آدم فروش بود و لوش میداد...این حجم از فشار خون و گرما به سینهای که مثل بمبِ ساعتی تیک و تاک میکرد و برای منفجر شدن هشدار میداد... بعید نبود!
همونطور که بغض فرو دادنها و سربه زیر انداختنهای جوجه طلایی هم بعید نبود...
حرف زدن برای هرکسی سخت بود... اون هم دیداری بعد از ماه ها که تنها رنج هارو یادآور میشد!
_من تازه از یونا شنیدم...
اما جوجه طلایی شجاعتر از سنگ یشمِ سربه زیر بود!
_وگرنه زودتر میومدم.
زودتر هم میومد فایدهای به حالشون نداشت!
این جملهای بود که توی گوشِ نویسنده زنگ میزد...نگاهی به پیکر بیحرکت و بیتوجهِ کوه انداخت و بعد به پسرِ دیگه خیره شد.
لاغر شده!
اولین چیزی بود که به ذهنِ جوجه طلایی نفوذ کرد و "نگرانیها" مثلِ فاضلاب از چاهِ دلش بالا زدن و بوی گندش توی سینهش پیچید!یعنی چقدر به عشقش سخت گذشته بود؟
_مشکلی نیست.
زمزمهی پسر اونقدرا هم آروم نبود که گوشهای جوجه طلایی از تویِ هوا شکارشون نکنه!
باید احمق باشیم تا نگاههای ریز و رنجورِ پسرِ سر به زیری که با هیکل ورزیده و درشتش توی کاناپه، کوچک و مظلوم شده بود رو نشناسیم!...
"دلتنگی" هم مثل خیلیها حقیر بود و احساسِ پسر رو به معشوقهی سابقش توصیف نمیکرد.
اما به کلمهی دلتنگی بسنده میکنیم و جمله رو به نقطه وصل میکنیم.میزِ جلویِ جوجه طلایی خالی از هرگونه محتویاتِ پذیرایی برای یک مهمون ناخونده اون هم بعد از دیداری چندماهه بود...
اما پسر دلتنگ بود و حواس پرت!
_تهیونگ.
بالاخره بعد از دقایقی سرِ مرد به طرفِ جوجه طلایی برگشت و آینههای کدر و بدونِ بازتابش رو به مهمون نشون داد.
و جوجه طلایی ترسید!
نگاه های کوه از اول هم غمگین و رنجور بود، اما حالا "غم" مثل سرطان پیشرفت کرده بود و تمامِ مرد رو پوشیده در خلا گیر انداخته بود...
این رنج، حقِ کوه نبود.
همونطور که نه برای سنگ یشم و نه برای جوجه طلایی حق بود...حالت نگاهش عوض شد و بغض گلوش رو چنگ زد.
دوستِ قدیمیش چطور به اینجا رسیده بود؟
![](https://img.wattpad.com/cover/348117501-288-k722887.jpg)
YOU ARE READING
𝕄,𝕣 𝔽𝕠𝕩
Romance𝑇𝑖𝑠 𝑖𝑠 𝑡ℎ𝑒 𝑙𝑖𝑓𝑒 𝑜𝑓 𝑡𝑒ℎ 𝑓𝑜𝑥... پیوندی از جنس تار های پوسیده، میونِ خانواده ای که در مرز متلاشی شدن ست. روباهی کوه صفت و قلب هایی ترمیم شده از امید های فردا و امروز که تپیدن آموختن! زره های آهنین به تنِ قلب هاتون کنید و بندِ پوتین تو...