(ستاره+کاور)
...
□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□
...
وارد عمارت شدن...
دست سوهو دور کمر لیا حلقه بود و کمکمش میکرد تا راحت بتونه راه بره...
و تهیونگم کیف و وسایل مادرش و به دست داشت...جونگکوک هم گوشی و سوییچ تهیونگ همراهش بود و اخرین نفر وارد عمارت شد و در و بست...خانوم هان بدو بدو اومد تو سالن و با دیدن سوهو و لیا نگران دویید سمتشون و تعظیم کرد.
-خدای من...خانوم حالتون خوبه؟ بهترین؟لیا لبخند ضعیفی زد و دست سوهو رو محکم تر گرفت: خوبم خانوم هان.
-چیزی لازم ندارین؟...میخواین کمکتون کنم؟سوهو: ممنون خودم میبرمش تو اتاق...خانوم هان میخوام چیز مقوی درست کنی واسه ی همسرم...و وسایلش و از تهیونگ بگیر و ببر تو اتاق.
هان سرش و تکون داد: چشم رعیس...امر دیگه؟
-دیگه چیزی نیست...راستی امیلیا کجاست؟
-جک اونو برده مهد کودک...برای ناهار برمیگرده رعیس.
سوهو: خوبه ممنون...میتونی بری.خانوم هان وسایل و از تهیونگ گرفت و زود تر رفت طرف اتاقشون تا اونارو بزاره اونجا.
لیا برگشت و به تهیونگ و جونگکوک نگاه کرد: پسرا...نمیخوام بخاطر من تو خونه بمونین...برین اگه کاری دارین انجامش بدین...ببخشین که مجبور شدین بخاطر من بیاین بیمارستان.
تهیونگ: این چه حرفیه مامان...منپسرتم باید همیشه کنارت باشم... بعدم کاری نداریم خیالت راحت...امروز خونه ایم.
لیا بخاطر حرف تهیونگ و جمع بستن خودش و جونگکوک یکم تعجب کرد...
اما چیزی نگفت و لبخندی زد: باشه.سوهو: ما میریم تو اتاق...واسه ی ناهار بیاین پایین.
جونگکوک: باشه بابا.اون دو اروم ازشون دور میشدن...
با ناپدید شدن لیا و سوهو از دیدشون جونگکوک کلافه نفسی گرفت و دستش و داخل موهاش سر داد...برگشت و به تهیونگ نگاه کرد که دید نگاهش میخِ خودشه...
ابروشو بالا داد: چیه؟تهیونگ دوقدم بهش نزدیک شد و تو فاصله ی کمی ازش ایستاد...
تو نگاهش بی حسی همراه با برق عجیبی بود...به همنگاه میکردن تا اینکه تهیونگ زمزمه کرد: بعد انجام کارات بیا تو اتاقم کوک.
جونگکوک تعجب کرد...چرا اخلاق تهیونگ یهو اینجوری شد؟
سرش و تکون داد و قبول کرد.تهیونگ با یه نگاه دیگه رو لب هاش...ازش دور شد و وارد پله ها شد و تا بالا با سرعت زیاد پله هارو طی کرد.
جونگکوک قبل رفتن تو اتاقش رفت تو اشپزخونه و لیوان ابی برای خودش ریخت و اونو سر کشید...
بخاطر لذتش هیسی کشید و لیوان و تو سینگ گذاشت و با خروجش از اشپزخونه از پله ها بالا رفت...
YOU ARE READING
My Sin
RomanceVkook [completed] -من از ماشینت سواری گرفتم کیم... -میتونستی با صاحبش انجام بدی جعون... ... -ازت خواستم بمونی... -اره ازم خواستی... اما قرار نیس خواسته هاتو براورده کنم... ... دو نفر... از دو خانواده ی متفاوت... پشت نقاب سادگیشون یه شیطان پرورش داد...