🍂《part 45》

9.6K 853 189
                                    

(ووت یادت نره سوییتی)

□■□■□■□■□■□■□■□□■□■□■□■□■□■□■

-دستت بهم بوخوره جیغ میزنم...
-اه بیخیال اینقدر بچه نباش‌‌‌...از هیکلت خجالت بکش نره غول.‌..
-میگم جلو نیااااااا...

-وات د فاک...به خدا همین و فرو میکنم تو کونت بفهمی دیگه سربه سرم نزاری...
-غلط کردم...
-کافی نیست...
-گوه خوردم...

لبخند خبیثی نشست گوشه ی لبش...
-دوباره بگو...
-گمشو عوضی...زنگ میزنم پلیس...
-زنگ بزن منم تا اونا بیان اینو فرو میکنم...

-لیسا ولم کن خو چیکار کنم میخواستی تو راه نباشی...از عمد که نکردم...
-باید خر باشم که ندونم از عمد اونکارو کردی یا نه...لبتاپ بیچاره ی منو سوزوندی میفهمیییی؟

-خو توهم لبتاپ منو بسوزون...چرا گیر دادی حتما یه چیزی فرو کنی تو من؟
-میخوام ببینم تاپی یا باتم.

جیون پوکر به دختر دیوثِ روبروش و لبخند دیوث ترش نگاه کرد...
-واقعا از هیکل و قیافه ی من میخوره باتم باشم؟
-از جیغات که میخوره.
-گمشو باو...

-از پشت مبل بیا اینور‌...
-که فرو کنی؟
-خودت چی فک میکنی؟
-مسیححححح...کمککککککک...یکی بیاد کمکم کنهههههه...

لیسا انگشتش و تو گوشش فرو کرد: ایی اینقدر الکی داد نزن...اخه کی میاد اینجا کمکت کنه؟..حتی همسایه هاتم مث روح میمونن، معلوم نیست هستن خونه یا نیستن.

بلافاصله صدای زنگ در بلند شد...
با چشم هایی درشت شده هردوشون به در نگاه کردن...فرشته ی نجات یا چی؟
لیسا دسته ی تِی رو پایین گذاشت و با تعجب گفت: منتظر کسی بودی؟
جیون با چشمای درشت شدش سرش و به چپ و راست تکون داد...

-نه...نکنه دزدی چیزیه؟
لیسا بالشتکِ مبل و برداشت و کوبید تو صورت پسر.
-خفه بمیر بابا...کله صحر دزد کجا بود؟
-ساعت ۱۰ صبحه احیاناً.

لیسا سمت در رفت و انگشتش و رو بینیش گذاشت...
و ثانیه ای بعد اروم گفت: کیه؟
خب قطعا ایفون گزینه ی خوبی تو این مورد ها بود...اما انگار اون دوتا قشنگ وجودِ اون شیعِ با ارزش و کلا فراموش کرده بودن.

بلافاصله صدای اشنای یکی به گوش همشون خورد...
-خب‌...جیمینم.
لیسا با لبخند منظور داری سریع درو تا اخر باز کرد که قامت و چهره ی زیبا و شیک پوشِ جیمین بین چهار چوب در نمایان و جیون که گویی تو چشم هاش پروژکتور روشن کرده باشن، با چشم های نورانیش به پسره خارج از چهار چوب در خیره بود‌

لیسا: اوه جیمینی...چطوری؟
پسر بزرگ تر لبخند محوی زد و بعد گرفتن نگاهِ میخ شدش از جیون، به لیسا نگاه کرد...
-خوبم لیسا شی...
دختر به جیونی نگاه کرد که هنوز نگاهش میخِ پسر بزرگ تر بود و انگار لال شده بود‌...

سرفه ی مصلحتی کرد و روبه جیمین گفت: این پسرمون کلا زود ارتباطش و با اینجارو از دست میده...جالبه هروقتم تورو میبینه آنتِناش میپره.

My SinWhere stories live. Discover now