🍂《end...》

15.1K 1.1K 704
                                    

سوپرایززززز...پارت اخر.
الان خودم براش خون گریه کردم نبینین اینقد خوشحالم :)

[ووت برای اخرین پارت :) ]

...

□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□

...

موهای مشکی و نرم پسر و لای انگشت هاش پیچوند و لمس کرد...
اینقدر نرم بود که حس نمیشد...
بوی گلی که از تار مشکی رنگش به مشام پسر بزرگ تر میرسید دیوونش میکرد...

گفته بود عاشق عطر و بوی گل هاست؟
پس چرا پسر کوچیک تر اینقدر بوی گل میده؟
به قلبش زنجیر شده بود...همه چیزش.
خاص و پرستیدنی بود.

انگشت اشاره شصتش و به خط فکش کشید و بار هزارم توی دلش خط فک تیز پسر و تحسین کرد...
لب هاش...
گفته بود لب هاش خدادادی قرمزن؟...
انگار که همین الان چیده شده باشن...
خوردنی و خوشمزه.

اهی کشید و دستش و از گردن صاف و سفید پسر که بخاطر دیشب روش کلی لاو بایت و کبودی دیده میشد کشید...
تا خط وسط سینش...

عضله های خوردنیشو چی؟...اونم گفته بود؟
شکم شیش تیکش و چی؟
یا وی لاینش که حالا پر از رد های بنفش و سرخ شده بود...

همه جای پسره داخل بغلش خوردنی بود...
کاش میتونست یه لقمه بکنه و قورتش بده...
دست گرمش و روی شکم عضله ای کوک کشید و لمس کرد...
خواب بود و تکونی نمیخورد...نفس های گرمش به گردن تهیونگ میخورد و باعث قلقلکش میشد...

بدن کوک کوچیک بود اما عضله ای...برعکس بدن خودش که گنده بود و خب اینقدر عضله نداشت...اما میتونست تن پسر کوچیک تر و راحت تو بغلش جا بده...
دیشب فهمیده بود جونگکوک عاشق بازوهاشه...برای همینه الان دیگه جای سالمی ازش دربرابر دندون های تیز جونگکوک پنهان نمونده...

باید بیشتر روشون کار کنه تا گنده ترش کنه...
همینطور کتفش...جونگکوک دیشب تو دومین راند ناخون هاش و تو کتفش فرو کرده بود و با لذت از عضله های کتف و کمر تهیونگ تعریف میکرد...

پتورو کنار زد و دستش و به کمر و پهلوهای جونگکوک کشید و ماساژش داد...
مطمعن بود اخم های محو پسر تو خواب بخاطر درد کمر یا حتی مقعدشه...
باید صبر میکرد تا بیدار بشه و براش جبران کنه.

خب قطعا اگه بتونه دوباره جلوی خودش و بگیره.
اما لعنت...اگه خودشم بخواد جلوی خودش و بگیره قطعا این جونگکوکه که میپره روش و ازش درخواست رابطه داره...

هردو هورونی...اههه.

تو یک روز سه بار انجامش دادیم...اونم چند راند...
فقط مونده چطور جونگکوک هنوز میتونه رو پاهاش وایسه و اونجوری از سر و کول هیونگاش بالا بره...

نگاهش به پنجره ی روبروی تخت خورد...
پرده نیمه کشیده بود و میشد خورشیدی که تازه داره طلوع میکنه رو از اینجا تماشا کرد.

My SinWhere stories live. Discover now