«𝐏𝐚𝐫𝐭𝐅𝐢𝐟𝐭𝐞𝐞𝐧𝐭𝐡»

1.5K 245 80
                                    

جونگیو:« چرا یه ویدیو اینجاست که جونگکوک و بکیونگ دارن سر تو دعوا میکنن؟»

تهیونگ توی جاش می‌پره و زانوش با شدت بدی به کمد کوبیده میشه.
اون حتی نفهمیده بود از کی جونگیو پشت سرش ایستاده و درحالی که یک دستش روی کمرشه، با دست آزاد دیگه گوشی رو گرفته که درحال پخش ویدیو سیاه سفیدی از دیشبه که جونگکوک و بکیونگ فحش‌های ناجور رد و بدل میکنن.

اخم‌های تهیونگ توی هم می‌ره و گوشی رو می‌‌قاپه:« این لعنتیو از کجا آوردی؟»

جونگیو ابروش رو بالا می اندازه، انگار که داره به یک فیلم با بالاترین ریتینگ اکشن نگاه می‌کنه:« بهتره موضوع رو عوض نکنی کیم فاکینگ تهیونگ خوشانس، دیشب همه بچه‌های دانشگاه تو اون کلاب کوفتی بودن و شاهد دعوای دو تا از محبوب ترین پسرای دانشگاه سر تو بودن. بهتره بگی چه خبره؟»

کیم از خجالت نمی‌دونه کجا فرار کنه، احساس می‌کرد نگاه‌های دانشجو‌های رهگذر هر لحظه سنگین تر و با منظور تر میشه. هیس می‌کشه:« الان همه از این موضوع خبر دارن؟ درموردش صحبت میکنن؟»
تازه یادش میاد اون شب چقدر فلش دوربین روش بوده و فاک..

جونگیو حق به جانب میگه:« خودت چی فکر می‌کنی؟ خیلی خوب از اونجایی که یه موضوع جنجالیه بهتر جزییات رو از خودت بشنوم.»

تهیونگ کتاب مورد نظرش رو از کمدش بیرون می‌کشه و درش رو محکم می بنده:« باور کن هیچی، اون شب بکیونگ عوضی بازی در می‌آورد و جونگکوک کمکم کرد، همین.» و در فلزی رو تا جای ممکن محکم می بنده.

جونگیو مثل کش شلوار دنبالش راه می‌افته:« اوه! پس جونگکوک می‌تونه اینقدر رمانتیک باشه؟ مثل نقش اصلی اون سریال قدیمی سرنوشت؟ لی‌مینهو؟ میدونستم یه چیزی بین شما دوتاست.»

تهیونگ با سرعت برمیگرده و دستش رو، روی دهن گشاد پسر عینکی می‌ذاره:« هیسس! باور کن می‌دونی آروم تر صحبت کنی، هیچی بین ما دو نفر نیست.»
بعضی از دانشجو‌ها کنجکاو به طرز خیلی معلومی وقتی به اون دو نفر می‌رسیدن، سرعت قدم‌هاشون رو پایین می‌اوردن تا متوجه حرف‌هاشون بشن، باید احتیاط میکرد.

جونگیو دستش رو روی سینه‌اش قفل می‌کنه:« اونقدر ابله نیستی کیم مطمئنم! بزار بهت بگم من هیچ وقت به عنوان دوست با اکس دیوونه تو وارد دعوا نمیشم.»

تهیونگ با قدم‌های آروم ادامه راهش رو میره:« این یعنی تو دوست بدی هستی پارک.»

جونگیو معترضانه میگه:« نیستم!»
کیم منتظر ادامه حرف پسره اما به جاش یک ناخن توی پهلوش فرو می‌ره و نفسش رو میبره:« هی! چه پسر وقت شناسی، داره میاد.»

تهیونگ به خاطر کنجکاوی از خیر کتک زدن پارک میگذره و مسیر اشاره‌اش رو دنبال می‌کنه.
قلبش می‌ایسته وقتی با جونگکوک مواجهه میشه که از همون فاصله براش دست تکون میده.

«𝐊𝐨𝐦𝐨𝐫𝐞𝐛𝐢|باریکه‌‌ای‌از‌نور✔︎»Where stories live. Discover now