part 7

131 24 14
                                    

پس وقتشه این بازی لعنتی رو تموم کنیم
وارد اتاق بازجویی میشم و با خیره شدنم به چهره ی سرد مرد متوجه صدای گریه ی بچه میشم
-میدونین که نباید اینجا باشه
دسته ی فلزی در رو پایین آوردم و با صدا زدن یکی از افسرا منتظر موندم
-بچه رو ببر اتاق من
هنوز جملم تموم نشده بود که صدای اون مرد با لحن سرد و بی روحش به گوشم رسید
+برادر من جایی نمیره
همینجا میمونه
-اینجا قصابی شما یا وسط کوچه و بازار نیست اقای محترم اداره آگاهی منه پسس...
به حق فاک امروز قرار نیست کسی بزاره من حرفامو کامل بزنم
+تو نمیتونی اونو اینجا نگهداری
صدایی که از بچگی شنیده از نزدیک ترین رفیقم شنیده بودم و حالا بخودش لحن دستوری گرفته شده بود دقیقا صدای جیمین بود که هر ثانیه نزدیک تر میشد
با نگرانی به مرد و بچه ی تو بغلش نگاه کرد و حرفاشو با نفس های بریده ادامه داد
+مطمئن باش اگه قرار بود اون مرتیکه کسیو بکشه من بودم
کمی تعجب کردم که با هل دادنم داخل نگاهم به چهره ی از خود راضی یونگی که نیشخند عمیقی روی لباش نقش بسته بود و دستاشو که روی گوشای بچه گذاشته بود تا چیزی نشنوه برخورد کرد و دوباره صدای جیمین به گوشم رسید
روی زمین نشست و با گرفتن کمرش دوباره حرف زدن رو شروع کرد
+پروسه ی قتل اون دوتا خانم بین ساعت یک تا سه و نیم شب بود و میتونم ضمانت کنم که یونگی از ساعت ده شب تا شیش صبح با من روی یه تخت بود
-جیمی شوخی میکنی
شوکه شده بودم و تنها حرفی که میتونستم به زبون بیارم همین بود
با شنیدن جملم صدای خنده بلند یونگی رو به وضوح میشنیدم که جیمین ادامه داد
+اوایل ژانویه دیدمش یکی کیفمو قاپیده بود و کمکم کرد تا پسش بگیرم
رنگ چهرش بین حرف زدن قرمز و قرمز تر میشد
+کم کم روش کراش زدم و مثل یه استاکر¹ بدبخت دنبالش کردم تا سر از زندگیش در بیارم و بعد از یکی دوماه وسطای مارس اعتراف کردم
فاک کوکی نیازه جزییات رابطمونم بهت بگم؟
اون لعنتی تا صب داشت منو پاره میکرد الانم با بدبختی خودمو تا اینجا رسوندما
صدای خنده های رو مخ یونگی هر لحظه بلند تر میشد تا اینکه جیمی با اخم بهش خیره شد
+ببند دیگه مرتیکه هی هرهرهرهر میخنده جون نذاشتی برام من گفتم فردا کار دارما
_میخواستی نگی :ددی هورنی شدم بیبیت بهت نیاز داره
+خفه شو میگممم
_نزار بیام همین جا ادبت کنما
چهره ی جیمین هر لحظه بیشتر متمایل به رنگ خون و کبودی میشد و یونگی که سر بچه ی تو بغلشو نوازش میکرد حالا نیشخند عمیقی که لذت بردنش از ازار جیمین رو نشون میداد به لب کشیده بود
.
.
‌.
.
.
‌.
‌.
‌‌
1استاکر: اصولا استاکرا ادمای خودمحور (Egomaniac) و فاقد غرور هستن
چون که ‌تعقیب یک فرد و به‌هیچ جا نرسیدن به اونا احساس تحقیر نمی‌ده
به ندرت دچار شرم می‌شن به مرز‌بندی‌ها و حریم خصوصی افراد احترام نمیذارن و یجورایی روحیات یه "شکارچی" رو دارن. ممکنه این ذاتشون باشه، ممکنه موقتی بوجود بیاد
حالا اینجا منظور دقیقا این نیست که شخصیت جیمین تموم این ویژگی هارو داره صرفا آمار یونگیو در اورده😔🤣

حال میکنین هر پارت یچیز جدید یادتون میدم
راستی رونمایی از کاپل جدیدمونم داشتیم که واقعا اینجا کاپلن و مثل کارگاه و قاتل گرامی تام و جری بازیم ندارن
و مرسی برای همراهی و حمایت هاتون🫶

حال میکنین هر پارت یچیز جدید یادتون میدمراستی رونمایی از کاپل جدیدمونم داشتیم که واقعا اینجا کاپلن و مثل کارگاه و قاتل گرامی تام و جری بازیم ندارنو مرسی برای همراهی و حمایت هاتون🫶

Ups! Ten obraz nie jest zgodny z naszymi wytycznymi. Aby kontynuować, spróbuj go usunąć lub użyć innego.

پزشک قانونی پارک جیمین

پزشک قانونی پارک جیمین

Ups! Ten obraz nie jest zgodny z naszymi wytycznymi. Aby kontynuować, spróbuj go usunąć lub użyć innego.

قصاب مین یونگ

Crow-VkOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz