Part 17

37 4 0
                                    

*روی صندلی نشسته بود که گوشیش زنگ خورد..*
هوسوک: بله؟
+ سلام آقای جانگ.خانم پارک گفتن بهتون زنگ بزنم تا
بپرسم امروز چرا برای جلستون نیومدین؟
هوسوک: خیلی خوب شد که زنگ زدین..یه لحظه..
*از روی صندلی بلند شد و به سمت دستشویی
رفت..توی یکی از اتاقکا رفت و در رو قفل کرد.*
هوسوک: میشه تلفن رو وصل کنید به خانم پارک؟
+ بله حتما..
.
پارک: سلام هوسوک..امروز منتظرت بودم.
هوسوک: فیلمبرداری دارم...واسه همین از منشیت
خواستم تلفن رو بهت وصل کنه..چند دقیقه وقت داری؟
پارک: حتما..با یونگی فیلمبرداری داری؟
هوسوک: آره.
پارک: میشنوم..
هوسوک: میترسم
پارک: از چی؟
هوسوک: از دو هفته پیش که تو بغلش گریه کردم، دیگه نمیتونم تو چشماش نگاه کنم
پارک: خب الان چیشده هوسوک؟
هوسوک: گفتم که میترسم تو چشماش نگاه کنم چه برسه به اینکه دوباره جلوی دوربین باهاش بخوابم
پارک: چیزی بهت گفته؟
هوسوک: هنوز نیومده..
*تقه‌ای به در خورد..*
هوسوک:‌ یه لحظه...بله؟
شوگا: من یه نیم ساعتی میشه که اومدم هوسوک‌شی
*بدون اینکه چیزی بگه تلفنشو قطع کرد و از اتاقک
توالت اومد بیرون.*
هوسوک: گوش وایستاده بودی؟
شوگا: من؟ نه..من فقط اومدم دستشویی و اتفاقی صدای تورو شنیدم
هوسوک: مطمئنی اتفاقی دقیقا بلافاصله بعد از من اومدی دستشویی؟
شوگا: بیخیال هوسوکا..چرا میترسی تو چشمام نگاه کنی؟ قبلا کم تو بغلم گریه نکردی که الان روت نمیشهـ..
هوسوک: خفه شو
*بهش تنه ای زد و خواست بره بیرون که شوگا دستشو
کشید و با گرفتن شونه هاش، چسبوندش به دیوار کنار
در؛ صورتشو نزدیک به صورتش کرد و شروع کرد به
حرف زدن..*
هوسوک: چیکار میکنی؟ مگه صحنه‌ی کی دراماست؟ ولم کن
شوگا: میدونم هنوزم دوسم داری هوسوک.. برای همین
داری ازم دوری میکنی..
هوسوک: من دوست ندارم..چطور میتونم بعد کاری که
باهام کردی دوست داشته باشم؟
شوگا: من هیچ کاری نکردم سنجابک
هوسوک: خفه شو..دیگه منو اینجوری صدا نکن.
شوگا: قبلا دوسش داشتـ
هوسوک: اون قبلا بود
شوگا: ولی الانم با شنیدنش سرخ شدی..گونه هات گل
انداخته.
هوسوک: خفه شو..بهت گفتم این یه صحنه‌ی سریال
عاشقانه‌ی کلیشه‌ای نیست که منو اینجوری چسبوندی به دیوار..
*شوگا چند قدم عقب رفت و هوسوک رو ول کرد..هوسوک سمت در رفت ولی بازش نکرد برگشت سمت شوگا و با بغض صحبت کرد..*
هوسوک: میدونی چرا اونروز گریه کردم؟ چون دلم
برات تنگ شده بود..برای تو نه..بعضی وقتا بعضی ادما
یکاری میکنن که دیگه هیچوقت نمیتونی دوسشون داشته باشی ولی دلت خیلی برای وقتایی که دوسشون داشتی تنگ میشه..گریه کردم چون دلم برای احساسی که بهت داشتم تنگ شده بود..بخاطر این گریه کردم نه بخاطر اینکه دوست دارم..
*در رو باز کرد و خارج شد..*
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کوتسوکی: خب تهیونگ شی نظرت درمورد جلسه‌ی
امروز چیه؟
تهیونگ: به نظر من هر ثانیه بودن کنار شما تجربست..
کوتسوکی: بیخیال(خنده)
کوتسوکی: گفتی امروز کلاس داری درسته؟
تهیونگ: بله..یه ساعت دیگس
کوتسوکی: کلاسِ چی؟
تهیونگ: کلاس فیلمنامه نویسی
کوتسوکی: اوه...خیلی کلاس‌های خوبیه..حتما شرکت کن.

my favorite porn star ( Yoonseok )Where stories live. Discover now