part 1

567 98 25
                                    

همیشه فکر می‌کرد، هیچ‌کاری عذاب‌آورتر از خوردن قهوه نیست، اما حالا فهمیده بود که تمام عمرش کاملا اشتباه فکر می‌کرد.
قهوه خوردن تو یه قرار اجباری خیلی داغون‌تره؛ هیچ نمی‌فهمید چرا خانوادش اصرار داشتن به این قرارهای عذاب‌آور بیاد.
دختر جوان جرعه‌ای از قهوه‌اش نوشید، مو‌های لخت مشکیش رو با ناز پشت گوشش انداخت و با لحنی پر از عشوه گفت:
_ آقای کیم! از قهوه‌تون نمی‌خورید؟

تهیونگ با حالت مسخره‌ای به قهوه خیره شد، فنجون سفید رنگ رو بلند کرد و جرعه‌ای از اون مایع تلخ و غلیظ نوشید، به سختی سعی کرد حالت چهرش عوض نشه و با لبخند ساخته‌گی‌ای گفت:
_ قهوه‌ واقعا آرامش بخشه.

دختر به آرومی خندید و در تایید حرف تهیونگ گفت:
_ نمی‌فهمم بعضی‌ها چه‌طور قهوه دوست ندارن، عین بچه‌ها می‌مونن! من که اگر روزی سه شات اسپرسو نخورم روزم روز نمی‌شه.

تهیونگ خواست چیزی بگه که گارسون، یک برش کیک خامه‌ای شکلاتی با تزئین پاستیل و توت‌فرنگی روی میز گذاشت.
دختر با تعجب رو به گارسون گفت:
_ ما همچین چیزی سفارش ندادیم!

دختر به پسری که پشت پیشخوان ایستاده بود اشاره کرد و گفت:
_ این از طرف رییس کافه برای میز شماست.

بعد از رفتن گارسون دختر زیر چشمی به رئیس کافه نگاه کرد و گفت:
_ از وقتی که اومدیم چشمش همش به من بود! واقعا نمی‌فهمه من سر قرارم؟

اما تهیونگ هیچ‌چیز نمی‌شنید و با اشتیاق به اون اثر هنری خیره شده بود. دلش می‌خواست اون قهوه رو بریزه تو سطل اشغال و اون کیک جذاب رو یک جا بخوره.

_ آقای کیم! شنیدین چی گفتم؟

با شنیدن اسمش ناگهان به خودش اومد و با گیجی گفت:
_ چی؟

دختر دستی به موهاش کشید و با مظلوم‌ترین حالتی که می‌تونست حرف بزنه، گفت:
_ از وقتی اومدین، رییس کافه همش به من خیره شده. لطفا بهش بفهمونید که با من سر قرارید!

تهیونگ چند بار پلک زد و از جاش بلند شد، دختر کیک رو به دست تهیونگ داد و ادامه داد:
_ کیکش رو هم قبول نمی‌کنم، انگار می‌خواد بچه گول بزنه.

تهیونگ نگاه غمگینی به کیک انداخت و با قدم‌های سست سمت پیشخوان رفت، احساس می‌کرد، به‌خاطر یه دختر زشت می‌خواد با عزیزی وداع کنه.
کیک رو بالای پیشخوان گذاشت و بدون این که به صاحب کافه نگاه کنه با حالت سر خورده‌ای گفت:
_ همراهم از چیزی که فرستادین، خوشش نمیاد.

رییس کافه یه تای ابروش رو بالا داد، آرنجش رو روی پیشخوان گذاشت و خم شد و گفت:
_ کی به‌نظر اون دختر اهمیت می‌ده؟ من برای تو فرستادم.

تهیونگ به‌سرعت سرش رو بالا آورد و با چشم‌های شیطون رییس رو‌به‌رو شد.
رییس با نیشخند ادامه داد:
_ با این که قیافت موقع قهوه خوردن خیلی بامزه بود، دلم نیومد بیشتر از این عذاب بکشی.

تهیونگ با تعجب چند بار دهنش رو باز و بسته کرد اما صدایی ازش خارج نشد.
رییس کارت کافه رو توی دست تهیونگ گذاشت و به آرومی گفت:
_ مثل این‌که جلوی همراهت نمی‌تونی کیک بخوری، فردا شب بیا تا بازم برات درست کنم.

دم گوش تهیونگ با لحن شیطونی زمزمه کرد:
_ یک کیک کاملا اختصاصی...

قدمی به عقب برداشت و با لبخند عمیقی که دندون‌های خرگوشیش رو به نمایش گذاشته بود، گفت:
_ امیدوارم بازم ببینمت، پسر کوچولو!

تهیونگ به جای خالی رییس که از پشت پیشخوان رفته بود، نگاه کرد و ثانیه‌ای بعد به شماره‌ی تماس و اسم کنار اون؛ به‌نظر می‌رسید با شخص جالبی آشنا شده، با لبخند کمرنگی زیر لب زمزمه کرد:
_ منتظر کیکت هستم، جئون جونگ‌کوک!

***

خب من در خدمت شما هستم با یه چند پارتی کیوت کوچولو موچولو😁

گفتم بعد نوشتن این همه داستان اکشن، پلیسی و ماجراجویی یه چند پارتی اکلینی و تو دل برو با چاشنی طنز می‌چسبه😋

امیدوارم از خوندنش لذت ببرید😘

راستی ووت و کامنت فراموش نشه چون تعداد پارت‌ها فقط و فقط به حمایت شما بستگی داره😉🤍

𝐂𝐚𝐤𝐞Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt