سهون به آسمون نگاه میکرد، قطرهی اشکی از چشمش ریخت، روی گونه هاش لغزید و به سمت زمین رفت.
اونجا، در فاصلهای دور از شمال، یک ستارهی خاص حتی بیشتر از ستاره های اطرافش میدرخشید. نسبتاً تنها به نظر میرسید، اما با این وجود زیبا.
و همونطور که سیریوس انتظار داشت،
سهون میدونست.
ВЫ ЧИТАЕТЕ
SIRIUS
Фанфикپاهای بکهیون از اضطراب میلرزید، برای سهونی که پشت سرش بود قابل مشاهده بود. دست های بکهیون هم نمیتونستن بی حرکت بمونن. با مدادهای دور و برش بازی میکرد، اون ها رو دور خودشون میچرخوند و گهگاهی پرتشون میکرد. یک چیزی اذیتش میکرد اما سهون نمیدونست چیه. "خ...
Spark [ Sirius⁵ ]
سهون به آسمون نگاه میکرد، قطرهی اشکی از چشمش ریخت، روی گونه هاش لغزید و به سمت زمین رفت.
اونجا، در فاصلهای دور از شمال، یک ستارهی خاص حتی بیشتر از ستاره های اطرافش میدرخشید. نسبتاً تنها به نظر میرسید، اما با این وجود زیبا.
و همونطور که سیریوس انتظار داشت،
سهون میدونست.