Part 6

714 142 56
                                    

ساعتی بعد جیمین با شنیدن صدای ناله‌ای از خواب بیدار شد. رایحه تلخ‌شده نارنج همه جا رو پر کرده بود. چشم‌هاش رو باز کرد و عمیق‌تر نفس کشید. اشتباه نمیکرد. این رایحه جونگکوک بود و درد به وضوح در اون حس میشد.

روی تخت جا به جا شد و چشمش به کاناپه‌ای که همسرش روی اون خوابیده بود، افتاد. جونگکوک اون کاناپه دو توی اتاق کشیده بود و جیمین هیچ ایده‌ای نداشت که چطور به تنهایی این کار رو انجام داده.

وقتی صدای ناله آلفا دوباره بلند شد، دوباره توجه‌ش رو به صورت درهم رفته و عرق کرده اون داد. به نظر میرسید درد میکشه. "داره خواب میبینه؟"

از جا بلند شد و بعد از نشستن کنار کاناپه، دستش رو روی پیشونی همسرش گذاشت. بدنش مثل یخ سرد بود و قطرات عرق روی پوستش به وضوح دیده میشد. "جونگکوک؟"

درجه کولر گازی رو کم کرد و پتوی نازک رو بیشتر روی آلفا کشید تا اون رو بپوشونه‌ اما صدای ناله‌ها حتی بلندتر از قبل شد و اشکی که از گوشه چشم جونگکوک چکید اون رو نگران کرد.

دوباره اسمش رو صدا زد و به آرومی اون رو تکون داد. اما وقتی جواب نگرفت، آباژور کنار تخت رو روشن کرد. حالا صورت اخم‌آلود و خیس آلفا، زیر نور طلایی رنگ به وضوح دیده میشد. "جونگکوک چی شده؟ درد داری؟"

با خودش فکر کرد نکنه آلفا در طول این مدت که اون هیت بوده مریض شده.

"بیدار شو لطفا. داری منو میترسونی." وقتی نفس آلفا برای چند ثانیه‌ای توی سینه‌ش حبس شد و بیرون نیومد، جیمین بیشتر از قبل نگران شد. نمیدونست باید چیکار کنه. "خدای من... جونگکوک ما باید بریم بیمارستان." بعد از گفتن این حرف شروع به گشتن دنبال موبایلش کرد‌. "لعنتی یه دفعه کجا غیبش زد."

قلبش تند میزد و هول کرده بود. صدای دردمند همسرش دوباره اون رو کنار کاناپه کشوند. "لعنت... چه اتفاقی داره میوفته؟ داری کابوس میبینی؟"

عقل و قلبش بهش میگفت جونگکوک رو به آغوشش بکشه و اون رو آروم کنه. پس همین کار رو انجام داد. "جونگکوک بیدار شو لطفا. من میترسم و نمیدونم باید برات چه کاری انجام بدم. آلفا..."

جونگکوک تکونی خورد اما چشم‌هاش رو باز نکرد‌. قفسه سینه‌ش به شدت بالا و پایین میشد و برای دریافت اکسیژن تلاش میکرد.

"اوه خدای من... چرا انقدر سردی؟" جیمین زیر لب گفت و کولر رو به طور کامل خاموش کرد. دست‌هاش رو دور بدن همسرش پیچیده بود و سعی داشت اون رو گرم کنه. اشک‌ توی چشم‌هاش حلقه زده بود و بغض سنگینی راه گلوش رو بسته بود‌.

وقتی جونگکوک ناله دردناک دیگه‌ای کشید، امگا صورت همسرش رو درون گردن خودش فرو برد. دقیقا جایی که غده رایحه‌ش قرار داشت. "من گرفتمت... نمیدونم چه اتفاقی افتاده اما الان کنارتم." جونگکوک رو بیشتر به خودش چسبوند و با یک دست کمرش رو نوازش کرد. "تو در امانی آلفا."

𝐓𝐡𝐞 𝐍𝐨𝐭𝐞𝐁𝐨𝐨𝐤Where stories live. Discover now