Part 14

860 165 52
                                    

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

"وات د فاک جیمین؟ تو دو روزه سر کار نیومدی و حتی بهم نگفتی حالت چقدر بده

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

"وات د فاک جیمین؟ تو دو روزه سر کار نیومدی و حتی بهم نگفتی حالت چقدر بده." هوسوک کیسه غذاهایی که خریده بود رو روی میز گذاشت و جلوی مبلی که امگا روی اون نشسته بود، زانو زد. "ببینم چرا انقدر قرمز شدی؟ تب داری؟" با اخم دستش رو روی پیشونیش گذاشت تا از حدسش مطمئن بشه. "دمای بدنت که نرماله. پس چته؟"

جیمین چشم‌هاش رو بست و سرش رو روی زانوهای قلاب‌شده‌ش گذاشت. سکوت تنها جوابی بود که هوسوک از امگای رو به روش گرفت. جو کاملا متشنج بود و این رو به راحتی میشد از رایحه مضطرب اقاقیا حس کرد.

دقایقی به همون حالت گذشت تا اینکه امگا دستمال مرطوبی رو روی صورتش حس کرد. آلفا با حوله‌ای نم‌دار مشغول پاک کردن ردهای خشک شده اشک از صورتش بود. در حالی که فرمون‌های آرامش بخش قهوه‌ش رو آزاد میکرد با صدای آرومی گفت: "با من حرف بزن جیمینی. تو برای من مثل برادر کوچیکم هستی. میدونی که هر حرفی بزنی همینجا بین من و تو میمونه."

سد اشک‌های جیمین بی‌اختیار شکست و خودش رو تو آغوش آلفا انداخت. نیاز داشت خودش رو تخلیه کنه. این دو روز تمام غصه‌ها و دل‌مشغولی‌هاش رو تو خودش ریخته بود و دیگه توان نداشت.

"ششش... چیزی نیست جیمینی. من اینجا کنارتم... هیونگ همینجاست." پشتش رو به آرومی نوازش کرد و اجازه داد دوستش روی شونه‌ش گریه کنه.

دیگه جونی تو تنش حس نمیکرد. ضعف بهش غلبه پیدا کرده بود و دو روز غذا نخوردن هیچ کمکی به بهتر شدن حالش نمیکرد. وقتی احساس کرد کمی سبکتر شده، از آغوش هیونگش عقب کشید.

هوسوک فورا تو آشپزخونه ناپدید شد و با یک لیوان آب برگشت. "اول این رو بخور."

جیمین با بی میلی سرش رو تکون داد و چشم‌های قهوه‌ای رو به دیوار رو به روش دوخت.

𝐓𝐡𝐞 𝐍𝐨𝐭𝐞𝐁𝐨𝐨𝐤Where stories live. Discover now