Day 16.

106 26 19
                                    

شونزده روز از وقتی که ترکم کردی میگذره.چرا دروغ بگم؟ امروز از وقتی که چشمام رو باز کردم حس سرزندگی داشتم و واقعا خوشحال بودم کاملا بی دلیل..

نمیدونم شایدم بی دلیل نبود؟ شایدم بالاخره دارم ازت میگذرم و وارد مرحله جدیدی از زندگی میشم..

در حالی که نیشم تا بناگوش باز بود با دقت به کارت های پاسور روی‌صفحه مانیتور خیره شدم..
به قدری غرق بازی شده بودم که متوجه حضور سک شخص دیگه کنارم نشدم با وجود اینکه نفس های داغش با پوست گردنم برخورد میکرد..

کمی گردنم رو کج کردم تا از این حس قلقلکی شدنم رهایی پیدا کنم که صدایی دم گوشم من رو از جا پروند «اون کارت رو بکش بیار این طرف !»

با چشم های گرد شده به نیم رخ آقای کیم که با دست به صفحه مانیتور اشاره میکرد خیره شدم «وای..آقای کیم.» هول شدم و خواستم از بازی دربیام اما خب دیگه دیر شده بود.مچم توسط رئیس تیم گرفته شده بود..

کیم سوکجین رئیس تیم بخش حسابداری ملقب به *خوک‌ عصا قورت داده * *سگ هار*  فکر نکنم نیازی به توضیح باشه که چرا چنین القابی بهش نسبت داده شده! اما خب از نظر من اینکه خیلیا پشت سرش اینجوری خطابش میکنن آزاردهنده اس خوب نیست وقتی یک شخص اسمی داره اون رو با این القاب زشت خطاب کردن!

«چرا بستیش؟ادامه میدادی خب! شما که برای کار کردن نیومدین اینجا مگه نه؟»

سرم رو زیر انداختم و آب دهنم رو قورت دادم. بهانه ای نداشتم که به زبون بیارم.. «عذرمیخ-»
آروم به کمرم ضربه زد «فیش های خرید رو‌ دستی وارد کن بعدش برام ایمیل کن!»

با چشم های گرد شده سرم رو بلند کردم «همشو؟؟» اگه بخوام کل فیش های خرید رو‌ وارد اکسل کنم تا فردا طول میکشه!

سوکجین لبخندی زد «موفق باشی!» به دنبال این حرف تنهام گذاشت..
آه لعنتی..گند خورد به روز به این قشنگی! خدای من هنوز شروع نکرده دستم درد گرفت.
کلافه دستی به موهام‌ کشیدم و بهمشون ریختم. همون لحظه بود که یک پیام به ایمیلم اومد.نفسم رو با آه بیرون دادم. اولش فکر کردم رئیس کیم اما اینطور نبود.

وقتی روش کلیک کردم چشمم خورد به ایمیل نامجون. با ابروهای بالا پریده پیامش رو‌ باز کردم.

[ما داریم ازدواج میکنیم!]
اون یک دعوتنامه عروسی بود! *کیم نامجون و لی یه جی*
توی همون حالت خشکم زد.انگار که یک سطل پر از آب یخ ریخته شد روی سرم.. اون داره ازدواج میکنه؟
به همین راحتی؟ پس اون دختری که باهاش بود همون کسی که میخواد باهاش ازدواج کنه..

اون لحظه به قدری حالم بد شد و به قدری ذهنم درگیر بود که متوجه پیامک ارسال شده به گوشیم نشدم..

*معاوضه ی کتاب و کاغذ باطله با گل و کاکتوس - آدرس گل فروشی ****

...

اینم از پارت جدید امیدوارم از خوندنش لذت ببرید ووت و نظر یادتون نره❤️

365Days || yoonminDonde viven las historias. Descúbrelo ahora