«PART 1»

478 85 23
                                    

«مودبرد و بک‌گراند رو حتما ببینید، از نظرم که خیلی خوشگلن، نظر شما چیه؟ 🙂✨»

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

«مودبرد و بک‌گراند رو حتما ببینید، از نظرم که خیلی خوشگلن، نظر شما چیه؟ 🙂✨»

جواب تلفن‌هاش جز بوق‌های متعدد و بی‌پاسخ موندن تماس چیز دیگه‌ای نبودن و این پنجمین بار در طول بیست دقیقه است که جونگکوک سعی به ارتباط گرفتن، می‌کنه.
یعنی یادش رفته که سر ساعت هشت باید اینجا می‌بود؟

تماس بی‌جواب رو قطع می‌کنه و به ساعت بالای بار نگاه کنه.
عقره‌ها هفت و چهل‌و‌پنج دقیقه رو نشون میده. هنوز از ساعت کار مونده و جونگکوک فکر میکرد قرار خوش‌شانس باشه که امروز به خاطر استثنا قرار خیلی زودتر از روزهای قبل کارش تمام بشه و دوست دخترش با ماشین به سراغش بیاد.

و خوب لعنت..
پسر کم‌کم احساس شکستگی غرور بهش دست می‌داد و عصبانیت پوستش رو می‌گزید.
موتور خودش رو به خاطر کمبود بنزین و پولی که هیچ وقت نمی‌تونست برای تعمیرش کنار بذار، توی کوچه پشتی بار پارک شده و می‌تونست با اون برگرده.
اهمیتی هم نمیداد اگه لانا واقعا می‌اومد و پشت درهای بار منتظرش میموند.
بهتره دوست دختر لوسش کمی به خاطر کارش تنبیه میشد.

‌موسیقی سبک جاز توی فضا طنین‌انداز شده بود. میز مشتری‌های که درست در سمت راست جونگکوک بودن با صدای بلند می‌خندیدن و یکی دیگه از مستخدم‌ها جا یخی سمت چپش رو پر از یخ تازه میکرد.

گردنش از شدت خستگی زق ‌زق میکرد. مثل یک تکه چوب پشت کانتر ایستاده و همچنان به برنامه‌اش بعد از تموم شدن شیفت کاریش فکر میکرد.
اولین بار نبود که لانا که همچین بلای سرش می‌آورد و گند میزد به تمام برنامه‌هاش. جواب ندادن به تماس هم عمدتا دو دلیل داشت.
یا خواب بود و یا با دوستاش جای درحال گذروندن وقت و اینها یعنی قرار خیلی دیر به یادش بیوفته.

هر بار جئون به خودش دلداری میداد که این حد از بیخیالی گاه به گاه دختر می‌تونه عادی باشه و احتمالا همه این مشکلات رو پارتنر‌هاشون داشته باشن. این دقیقا یک طرز فکر اشتباه شبیه اینکه مردم فکر می‌کنن میتونن از مرگ فرار کنن و با خیالی راحت تا هفتاد سالگی عمر کنن یا همون خوش خیالی.

دقایق باقی مونده می‌گذرن و جونگکوک از در پشتی به سمت اتاق پرو می‌ره. دست کامل لباس‌های کارش رو درمیاره و شلوار و تیشرتش رو تن می‌کنه.
یاد سرمای استخوان سوز بیرون می‌افته و تا آخرین دکمه کاپشنش رو می‌بنده و گوشیش رو توی جیبش می‌ذاره.

«𝐍𝐎𝐕𝐄𝐋𝐈𝐒𝐓|ناولیست»Where stories live. Discover now