جونگکوک برای آروم شدن به سیگار نیاز داره.
هیچ پاکتی نداره و تنها چیزی که میتونه نجاتش بده باکسهای سیگار دوست دخترشه.با شرمندگی چنگی به موهاش میزنه و هر چه فحش که بلده نثار خودش میکنه.
این دیگه چه جهنمیه..پشت تلفن میپرسه:« مامان! پدرم خونه است؟»
صدای باز و بسته شدن در رو میشنوه:«جی! بیا پسرته.»پدرش سرفه میکرد. صدای مادرش هم خشدار بود و موقع فریاد زدن اسم همسرش بدجور گرفت و هم سرفه کرد.
زمانی که تلفن رو کمی از گوشش فاصله میداده، میتونه صدای شیر آب رو بشنوه. اخم هاش توی هم فرو میرن و دلش میخواد سرش رو نزدیک ترین جای ممکن بکوبه.
اونقدر با قدرت و بارهای پشت سرهم که در آخر مغز لعنتیش بیرون بپاشه و با خیالی راحت از دنیا بره.با شنیدن صدای پشت تلفن، نفس عمیق می کشه.
باید کاری میکرد.
جی:« بله جونگکوک!؟» باز هم سرفه و خسخس سینه.
از بس هر دو سیگار کشیدن بودن، سلول به سلول ریههاشون خشک شده.
نمیتونه جلوی تاسفش رو بگیره.جونگکوک:« سلام! راستش به یک مشکل جدی برخوردم... و» یک ندای توی مغزش فریاد میزنه که خودش رو کوچیک نکنه، اما بهش توجهی نمیکنه:«نیاز شدیدی به...»
جی که انگار نمیخواد ذرهای اهمیت به لحن التماس گونه پسر بکنه، وسط حرفش میپره و سر سگاش فریاد میزنه:« گورتون رو گم کنید به درد نخور های بیمصرف.. ای کاش میشد باهاتون سوپ درست کرد؛ ولی حتی لایق خورده شدن هم نیستید حیوانهای نجس.»
پسر نفس عمیقی میکشه و ناخداگاه تلفنش رو فشار میده، اونقدر که انگشتهاش سفید میشن و جریان خون قطع میشه.
_:«پدر! به حرفام گوش میدی؟»جی سرفه ریزی از بین لبهاش در میره:« حرفهای تکراری شنیدنی نیستن پسر! من پولی ندارم به تو بدم. کادو تولدت رو چیکار کردی؟ نکنه الکلی شدی؟»
جالبه...
پدرش دیگران رو با صفات و عادت خودش مسخره میکرد و دست میانداخت.برعکس همیشه پدرش سعی نداره با فحاشی شخصیتش رو خورد کنه؛ اما با احتمال قرار دادن کارهای که پسر جوان حتی نمیخواست یک روز بهشون فکر کنه بدجور اون رو زمین میزد.
صدای مادرش رو گنگ میشنوه:« با پسرت بهتر رفتار کن، تقصیر اون نیست که تو حتی نتونستی سرکارت بمونی و اخراج شدی، اون بچه توئه اگه از تو کمک نخواد از کی بخواد؟»
جی سر زنش فریاد میزنه:« تو هم خفه شو، همین چرندیات رو گفتی که این مایه ننگ توی بیست سالگی جرات میکنه زنگ بزنه و از پدر پیر و بیکارش پول بخواد.» و جونگکوک آرزو میکرد اونجا بود تا صورت نحیف پدرش رو با تمام قدرت بهم بریزه.
نفس عمیقی میکشه.
حتی نمیخواد خداحافظی کنه درحالی که میدونه وقتی یکبار دیگه با پدرش همکلام بشه قطعا درمورد خداحافظی نکردنش بازخواست میشه.
KAMU SEDANG MEMBACA
«𝐍𝐎𝐕𝐄𝐋𝐈𝐒𝐓|ناولیست»
Fiksi Penggemar[ برای اطلاعات بیشتر وارد بوک بشید🎭] 𝐅𝐢𝐜 𝐍𝐚𝐦𝐞:𝐍𝐨𝐯𝐞𝐥𝐢𝐬𝐭 ✍🏻 𝐆𝐞𝐧𝐞𝐫: 𝐑𝐨𝐦𝐞𝐧𝐜𝐞, 𝐩.𝐥 𝐥𝐢𝐟𝐞, 𝐬𝐦𝐮𝐭🔞 𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞:𝐊𝐨𝐨𝐤𝐯🧑🤝🧑 𝐔𝐩𝐓𝐢𝐦𝐞:- 𝐖𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫: _𝐑𝐞𝐝𝐐𝐮𝐞𝐞𝐧⚜️