Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
«مودبرد این قسمت رو هم از دست ندید، مثل همیشه خوشگله مگه نه🙂»
جعبه شیرینیها رو از صندوق عقب بیرون میاره و بدون تعارف نظرش رو برای هزارمین بار توی امروز بیان میکنه. _:« لانا ما راه برگشتی داریم، من نمیخوام یه مفت خور به نظر برسم اونم جلوی پدرت.»
لانا دستی به موهای بازش میکشه. _:« تو میگی جز این چاره دیگهای داریم؟ با مهری که روی پرونده امون خورده امکان نداره واحد دانشجویی بهمون بدن، پس دو راه میمونه یا خونه پدر و مادرت که مطمینم از دیدنت خوشحال نمیشن و یکی هم پلن اینجا بودن، همین.»
جونگکوک احساس میکرد از شدت خواب آلودگی چشماش فاصلهای تا دراومدن از کاسه ندارن. میز تاشو لانا رو کنار در تکیه میده و برای نفسی تازه کردن روی یکی از پلههای خونه میشینه.
چند روز گذشته مسخره بود. جونگکوک هیچ وقت فکر نمیکرد پدر لانا رو ساعت دو شب توی ایستگاه پلیس ببینه درحالی که همون بارونی و شلوار پارچهای تنشه. همیشه فکر میکرد قرار توی یک قرار رسمی درحالی که جدید ترین لباسهاش رو به تن داره، یک قرار شام سه نفر با پدر و دخترش داشته باشه؛ نه اینکه اون مرد رو بدون اینکه بشناسه اول توی سینما و بعد درحال آزاد کردن دخترش ببینه.
آجوشی همون پدر دوست دخترش بود. وقتی اولین بار بهش پی برد، نمی دونست چند دقیقه با یک حس عذاب چندشآور به دیوار خیره شده تا این حقیقت رو هضم کنه.
لانا برای جابهجای وسایل دیگه به سمت ماشین برمیگرده. _:« بذار راستش رو بهت بگم که این پیشنهاد خود پدرم بود، انگار ازت بدش نمیاد که حاضر شده یکی از اتاقهارو بهت بده. فقط یک شرط گذاشت که کارهای خونه تماما با ماست و در اولین فرصت باید دنبال کار بهتر و پسانداز بیشتر باشیم و در آخر یه جای بهتر.»
جئون متشکر بود و قدر کاری که آقای کیم که هنوز اسمش رو هم نمیدونست در حقش میکرد، میدونست. امیدوار بود درمورد کاری که میکرد اطمینان کامل داشته باشه و برای جبران توی همون لحظه به خودش قول داد از هیچ تلاشی برای رفتن از اون خونه، دریغ نکنه؛ ولی اینجا یه مسئله وجود داشت که لانا پسانداز کردن رو بلد نبود.