Darkness

91 7 6
                                    

دومین بطری سوجویی که حالا تمام محتوای داخلش رو تموم کرده بود کنار بطری دیگه برگردوند و سرش رو روی میز گذاشت، از بعد شنیدن حرف‌های هیونجین حالش بد بود، میترسید دوستش رو از دست بده و نمیدونست چطور باید باهاش رفتار کنه، بیرون کشیدن از این پرونده برای جیسونگ غیر ممکن بود
سومین بطری رو به لب‌هاش نزدیک کرد و کمی از مایع تلخ درونش خورد اما ناگهان با کشیده شدن بطری توسط شخص دیگه چشمای خمارش رو باز کرد و سعی کرد شخصی که رو به روش پشت میز نشسته بود و از سوجو می‌نوشید رو تشخیص بده
چشماش رو کمی روی هم فشار داد و دوباره نگاه خمارش رو به فرد رو به روش داد

_اینجا چیکار میکنی، اومدی منم سر به نیست کنی؟

پسر بطری رو روی میز برگردوند و دست به سینه به وضع نچندان خوب پلیس رو به روش خیره موند

_اگه میخواستم همچین کاری کنم ماهرانه تر انجامش میدادم

جیسونگ بیخیال سوجوش که حالا ازش دور به نظر میرسید به ماشین های در حال رفت و آمد داخل خیابون خیره شد

_جز این دلیلی برای اینجا بودنت نمیبینم لی مینهو

مینهو با تردید چند ثانیه به ماشین مشکی رنگی که سمت دیگه‌ی خیابون پارک شده بود خیره موند
ناچار از تصمیمی که گرفته بود از جاش بلند شد و با قدم‌های آروم به پسرک بی خبر از همه جا نزدیک شد و چاقویی که توی جیبش بود، طوری که توی دید راننده‌ی داخل ماشین باشه روی پهلوی جیسونگ قرار داد و لب‌هاش رو به گوش پسرک نزدیک کرد

_چیکار م...میکنی؟

_برام آدم فرستاده تا مطمئن شه کارم رو درست انجام میدم، اگه میخوای بیشتر از این توی دردسر نیفتی هیچ اقدام خودسرانه‌ای نکن و فقط طوری که انگار چیزی ندیدی به زندگیت ادامه بده هان جیسونگ

_تو به چه...

_فردا ساعت ۴ بیا بار چانگبین، درمورد یک موضوعی باید باهات صحبت کنم، به پرونده‌ای که مسئولشی مربوطه

مینهو عقب کشید و چاقو رو داخل جیبش برگردوند و پسرک شوک زده رو با حال نچدان خوشایندش تنها گذاشت
مستی از سر پسر پریده بود و حالا به سختی نفس میکشید، انتظار اینو نداشت که مینهو به این سرعت اقدام کنه و همچنین انتظار این رو هم نداشت که اون پسر بهش کمک کنه و بدون آسیب زدن بهش ترکش کنه ...

‌          ‌                                  ‌‌ ‌****‌

‌از صبح تاحالا هیچ پیامی از هیونجین دریافت نکرده بود، کلافه گوشیش رو روی میز پرت کرد و مشغول نگاه کردن به پرونده‌های دیگه شد، ساعت 3 ظهر رو نشون میداد و جیسونگ تا یک ساعت دیگه باید به بار میرفت تا مینهو رو ببینه و هر لحظه این موضوع بیشتر پسرک رو مضطرب میکرد
وسایلش رو جمع کرد و بعد از خداحافظی با سایر کارمندا خواست از اداره پلیس خارج شه اما ماشین آشنای مشکی رنگی که جلوی در اداره بود توجهش رو جلب کرد، از زمان خروج جیسونگ از خونه تا همین حالا دنبالش کرده بود و جیسونگ نباید میزاشت که آقای بنگ بفهمه اون با مینهو ملاقات داره، به سمت در پشتی اداره راه افتاد و برای امروز بیخیال ماشینش شد
ماسک مشکی رنگ توی دستش رو روی صورتش زد و کلاه کپش رو روی سرش تنظیم کرد
چندین کوچه برای اطمینان بالا پایین کرد و بعد از اینکه مطمئن شد کسی دنبالش نمیکنه، به مقصد بار چانگبین تاکسی گرفت
بین مسیر تصمیم گرفت این دوری بین خودش و دوست عزیزش رو بشکنه و باهاش تماس بگیره
هر بوقی که توی گوش جیسونگ پخش میشد بیشتر به استرسش اضافه میکرد و هر از گاهی باعث درد خفیف توی قلبش میشد، تا حالا یک بار هم نشده بود که به این شدت بینشون جدایی بیفته و جیسونگ میدونست هیونجین به جز اون کسیو نداره و البته وابستگی جیسونگ بهش هم تاثیر کمی روی حالش نداشت

Silent starWhere stories live. Discover now