Sunshine

66 6 0
                                    

چند دقیقه‌ از رفتن مینهو گذشته بود و جیسونگ توی کل مدتی که منتظر دونگسنگش نشسته بود استرس عجیبی داشت، تمام فکرش درگیر این بود که آیا جونگین هنوزم مثل قبل اون رو هیونگش میدونست و میخواست باهاش صحبت کنه یا نه؟

صدای باز شدن در باعث شد نگاهش بالا بیاد و دست از کندن پوست لبش برداره

_هیونگ

پسرک با صدای آرومی صداش زد و در رو پشت سرش بست
همونطور که سرش پایین بود به سمت جیسونگ که پشت میز، وسط اتاق نشسته بود رفت و رو به روش نشست

جیسونگ طوری که انگار حرفاش از یادش رفته باشه برای مدت طولانی به پسرک خیره بود، موهای بلندش به رنگ قهوه‌ای در اومده بودن، عضله هایی که از قبل بیشتر به نظر میرسیدن و چهره‌اش که لاغر تر از قبل شده بود، همه‌ی اینا باعث میشد که جیسونگ حس کنه که توی زمان های گذشته توجه زیادی به جونگین نداشته و این براش ناراحت کننده بود، اما با این حال تمام دلتنگی یک ساله‌اش رو با برانداز کردن پسر جبران کرد

_جونگینا

پسرک بلاخره نگاهش رو بالا آورد و به هیونگش نگاه کرد و اجازه داد فرد رو به روش کلمات بعدیش رو هم ادا کنه

_خیلی تغییر کردی

پسر لبخند غمگینی زد و سرش رو به نشونه‌ی مثبت تکون داد

_برام بگو، این مدت حالت چطور بود؟

جونگین دستاش رو قفل همدیگه کرد و سعی کرد اضطرابش رو پنهان کنه، صدای لرزونش رو کمی صاف کرد و بلاخره به حرف اومد

_نمیدونم از کجا شروع کنم، اما تنها چیزی که میتونم بگم اینه که سخت بود هیونگ، اولش طوری برام سخت بود که هر روز و هر شب گریه میکردم، اما یکم که گذشت با کمک چانگبین و مینهو هیونگ حالم بهتر شد، اونا گفتن حواسشون به خانواده‌ام هست و یکمی خیالم راحت شد، دلم تنگ شده جیسونگ هیونگ، دلم برای سونبه برای پدر مادرم برای دوستام برای هیونجین دلم برای تو خیلی تنگ شده بود

جیسونگ همراه بغضی که بی رحمانه گلوش رو می‌فشرد به اجبار لبخند زد و به صحبت‌های پسر گوش میداد، اون پسر خیلی سختی کشیده بود و این قلب جیسونگ رو به درد میاورد

_بخواطر عملیات مینهو هیونگ من نباید خودمو به کسی نشون میدادم، بعضی وقتا میشد که با اصرارهام راضی میشدن از دور پدر مادرمو ببینم، اما اونقدرام تنها نبودم، با چانگبین آشنا شدم با مینهو هیونگ و خیلیای دیگه که کمکم کردن

جیسونگ دست جونگین رو بین دستای سردش گرفت و نگاه مهربونش رو بهش داد

_میخوای باهمدیگه بریم جونگین؟ قول میدم هیچکس خبردار نشه، اینجا برات خطرناکه

پسرک کمی اخماش رو توهم کشید و سرشو دوباره پایین انداخت

_نمیتونم

Silent starWhere stories live. Discover now