➣Part 16

157 32 20
                                    

*یک روز بعد...

با سردرد خیلی بدی، چشماشو آروم باز کرد. همه جا رو تار میدید. دستشو روی چشمش گذاشت و چشماشو مالید که با صدای آجوما و سوجونگ، متوجه حضورشون شد.
^آجوما! بهوش اومد!!!!
€جین پسرم! بهوش اومدی
-من کجام؟
^تو اتاق خودتی! خیلی حالت بد بود.
-آه...
چشماشو روی هم فشرد و دستشو روی چشماش گذاشت.
€صبحونتو برات بیارم؟
-نه... ممنون میام پا... پایین
€بسیار خب. من برم میز صبحونه رو آماده کنم. آقای کیم و ماریا خانوم الان صبحونه میخوان.

با شنیدن کلمه ی آقای کیم، تپش قلب گرفت. دوباره به یاد اتفاقات دیشبشون افتاد و سردردش شروع شد.
اتفاقاتی که دیشب تجربه کرد همینطور مثل یه فیلم از جلوی چشمش رد شد و تمام جزئیات رو کامل به یاد آورد.

آجوما لبخندی به جین زد و از اتاق خارج شد.
^دیشب چت شد جین؟!
-نپرس سوجونگ... نپرس
^داشتی میرفتی خوب بودی، ولی موقع برگشتن بیهوش آوردت خونه.
-اونجا اتفاقایی افتاد که هنوزم نمیتونم باورش کنم. هنوز نمیتونم باور کنم سوجونگ!!!!
^چه اتفاقایی؟
-منو بوسید! یهویی... مطمئنم بدونِ اینکه کنترل داشته باشه رو خودش این کارو کرد.
^هااان؟؟؟!!!
-خیلی عجیبه میدونم... و عجیب تر اینه که منم داشتم باهاش همراهی میکردم.
^وای جین!!!!! برای همین بیهوش شدی؟
-نمیدونم. فقط اون لحظه نفهمیـ.... یه چیزی؟!!!
^چیه؟
-تهیونگ خودش بدجوری مست بود. چطوری منو آورد تا اینجا؟
^وقتی اومد حالش خوب بود. یعنی خیلی نگران حالت بود و ترسیده بود. ولی مست نبود زیاد.
-یعنی چی؟! اونجا شدید مست کرده بود. حتی نمیتونست راه بره. اونوقت با ماشین منو آورد؟
^نمیدونم. ولی حتما یه چیزی خورد اثر مستیو برد بعد آوردت دیگه. اینا پولدارن همینطوری نیست که زیاد مست کنن و هیچ کاری نکنن برای از بین بردن مستیشون
-نمیدونم. میگم سوجونگ بیا زودتر بریم صبحونمونو بخوریم تا نیومده
^چرا با عجله؟
-نمیخوام ببینمش. نمیخوام باهاش رو در رو بشم، واقعااا نمیتونم!!

^نمیفهممت جین! تو اینهمه مدت ازش خوشت میومد و دوست داشتی یبار ببوسیش، یا حداقل بغلشو تجربه کنی. حالا که این فرصت واست پیش اومد خجالت میکشی؟
-آخه از یه آدم استریت بعیده همچین کاری! اونم کسی که اینهمه غرور داره. شاید نقشه ست که آبرومو ببره... شاید کارش باهام تموم شده و داره یه کاری میکنه که به این بهانه منو از خونش بندازه بیرون
^اولا به نظرم هیچ نقشه ای نیست. بعدم باید یادت باشه که هیشکی از دست تو نمیتونه استریت باقی بمونه. در ضمن، آدما تو مستیشون غرور رو فراموش میکنن کاملاً
-آه... خیلی گیجم. ولی بیا بریم پایین، امیدوارم فعلاً خواب باشه
^فکر نکنم. اونجا رو نگاه کن.
و به پنجره اشاره کرد.
جین با سرعت از تختش بلند شد و از پنجره به حیاط نگاه کرد و فهمید چیزی که نمیخواست اتفاق بیوفته، اتفاق افتاد.
-اه لعنتییی!!! بجنب سوجونگ. بریم یه چیزی بخوریم. فعلا تو حیاط مشغوله.

〚𝐆𝐨𝐝𝐅𝐚𝐭𝐡𝐞𝐫〛Where stories live. Discover now