➣Part 22

142 26 10
                                    

*دو هفته بعد...

خدمتکارا و نگهبانا مشغول آماده کردن تدارکات مهمونی بودن...
هیچکس از موضوع این مهمونی خبر نداشت جز آقای کیم، پدر تهیونگ.
همه سر میز درحال غذا خوردن بودن.
اما جین بدون هیچ صحبتی با غذاش بازی میکرد. اصلا کنار پدر تهیونگ حس خوبی نداشت.
~میل به غذا ندارین جناب کیم سوکجین مو طلایی!؟
وقتی این پسوندو بعد از اسمش از زبون آقای کیم شنید، با خشم چنگالشو روی میز انداخت و بهش نگاه کرد. خوب میدونست منظور کیم از این حرف چیه. "تمسخر"، چیزی که دائم از اون میشنید و تحمل میکرد. فقط بخاطر تهیونگ و امنیت خودش

-نخیر...!!!
+پدر! جین دوست نداره به این اسم صداش کنین. چندبارم خودش بهتون گفته.
~اما به نظرم اسم جالبیه. دارم واقعیتو میگم، مگه موهات طلایی نیست؟!
-به هرحال دوست ندارم کسی اینطوری بهم بگه. مخصوصا شما
کیم پوزخندی زد، به صندلی تکیه داد و سیگار برگ رو توی دستش چرخوند.
~مگه چه اشکالی داره!؟
-هیچی! فقط دوست ندارم این لقبو برام بزارین.
لیوانشو توی دستش فشرد، جوری که دستش قرمز شده بود. با نیشخندای کیم حرصش بیشتر میشد و اینو تهیونگ فهمیده بود.

دائم حواسش به جین بود. به دستش که قرمز شده بود و به چهره ی پر از بغضش که تلاش میکرد قوی جلوه بده.
از جاش بلند شد، نگاه ریزی به تهیونگ که با نگرانی بهش خیره شده بود انداخت و به سمت اتاقش رفت.
~وقتی میزبان سر میز نشسته، مهمان حق نداره اینطور سرخود بلند شه. تهیونگ تو چی به این پسرت یاد دادی که بعد از سه سال هنوز گستاخه.
+اون مهمان نیست اینجا پدر.
~درست صحبت کن تهیونگ!
+ولی من نمیتونم اجازه بدم باهاش اینطوری حرف بزنین.
~من فقط یه لقب دادم بهش. تو هم صداتو بیار پایین و به جای اینکه صداتو برام بالا ببری، به اون پسر یکم ادب یاد بده.
جین از حرص، نفسشو با شدت خالی کرد و به سمت اتاقش رفت. بدون اینکه به حرفای کیم توجهی کنه.
تهیونگ به رفتن جین نگاه کرد تاجایی که دیگه از چشمش دور شد.

+پدر نمیفهمم چرا این کارارو میکنین
~اون پسر هیچ جایگاهی نداره تو این عمارت که اینطور ازش دفاع میکنی
+چرا داره. وقتی سه سال اینجاست و شما گفتین به عنوان پسرم اونو بیارم تو خونه یعنی یه حقی اینجا داره.
~نکنه بعد از مرگتم میخوای همه چیزو بدی به اون، به خیالت انگار قراره وارثت بشه
+من همچین حرفی نزدم. اما شما زیاده روی میکنین.
~برام مهم نیست اون پسر ناراحت میشه یا نه. اما من خیلی دلم میخواد با رنگ زشت موهاش تحقیرش کنم. پس تو کارام دخالت نکن؛ و سعی نکن خودتو وابسته ی پسرت کنی، چون همین روزاست که بیوفته زندان‌
+ام... اما هنوز پول تو شرکت باقی مونده.
~ولی چیزی به تموم شدنش نمونده.
تهیونگ آب دهانشو قورت داد و به غذاش خیره شد. اما تمام فکرش رفت پیش مقدار سهمی که براشون مونده بود.

〚𝐆𝐨𝐝𝐅𝐚𝐭𝐡𝐞𝐫〛Where stories live. Discover now