Chapter 4

377 97 36
                                    


تمام روز کنجکاوی‌ها و سوال‌های پی در پیِ تهیونگ رو راجب اون پسر شنیده و تحمل کرده بود. انقدر پیله کرد که جونگکوک رو با یک دستِ گل توی بغلش، به زور سوار جی کلس مشکی رنگش و راهی خونه جیمین کرده بود. حال نیم ساعتی میشد که کنار اون کلبه قدیمی و رنگ و رو رفته، پارک کرده بود و با خودش کلنجار میرفت. چه گلی، چه تشکری، چه قدردانی‌ای.‌.. کلافه دستی به شقیقه‌هاش میکشه؛ که دو نفر رو دم در خونه اون پسر می‌بینه. با فکری که به سرش زد، قلبش با سرعت توربو خودش رو به دیواره‌های سینه‌اش میکوبه. با باز شدن در و بلافاصله وارد شدن وحشیانه اون افراد به داخل کلبه، مکث نمیکنه و به سرعت از ماشین پیاده و به سمت در ورودی میدوه.

*****************************

گوشه کلبه روی زمین نشسته بود و با گریه توی خودش جمع شده بود. بدن و صورتش درد میکرد. اما بیشتر از اون نگران مردی بود که به تازگی باهاش آشنا شده بود و امروز برای دومین بار میدیدش! یکی از اون دو نفر پایین تنه‌اش رو  گرفته بود و با درد به خودش می‌پیچید و دیگری زیر مشت ها و لگد های جونگکوک درحال جون دادن بود. قصد داشت ناله‌ای اعتراض آمیزی سر بده، تا توجه اون مرد به سمتش جلب شه و از اون افراد فاصله بگیره. اما با دیدن اون شخص که از زمین بلند شده و جسمی فلزی و براق در دست داره، نفسش توی سینه حبس میشه و درد رو به کل فراموش میکنه. دستش رو به شکمش میگیره و به زحمت بلند میشه و قدم از قدم بر می‌داره. بدون لحظه ای درنگ به نزدیک ترین گلدون سفالی چنگ می‌ندازه و از پشت اون رو توی سر مرد خرد می‌کنه. همه چیز در یک چشم به هم زدن اتفاق می‌افته. حال با لرزی که کل وجودش رو در بر گرفته به مردی که بدون فرصتی برای فریاد، کف کلبه بیهوش افتاده بود، خیره میشه. همزمان دست گرمی رو روی بازوش احساس میکنه. با ترس و احساس ناامنی خودش رو کنار می‌کشه که بیشتر اسیر اون دست‌های گرم و قوی میشه.
+ هی هی جای ترس و نگرانی نیست.

با چشمانی گرد و لبریز از اشک به صورت ناجی زل میزنه و ناگهان بغضش می‌شکنه و تبدیل به هق هق میشه. به پیرهن مرد چنگ میزنه و سرش رو توی سینش پنهون میکنه و رایحه‌ش رو با تمام وجود به ریه می فرسته.
- م.. من زدمش.. من کشتمش؟

هق هق، نفسش رو بند آورده بود و نمی‌تونست درست صحبت کنه.
حصار دور تنش محکم‌تر میشه و موهاش مورد نوازش قرار میگیره. انگار با افزایش فشار بازوهاش به دور تن ظریف پسر، قصد کنترل لرزش او را داشت.
+ نه! نه عزیزم معلومه که نه! این حرومزاده‌ها هیچوقت بلایی سرشون نمیاد و از من و تو سالم ترن!

برای لحظه‌ای جون از پاهاش میره و زانو‌هاش سست میشه. به سمت پایین خم میشه که دستی زیر زانو‌ها و گردنش قرار میگیره و به آرومی اون رو روی زمین میزاره و خودش هم کنارش جای گیر میشه.
- من میترسم.. من خوب نیستم.. م.. من..

با قاب شدن دست‌هایی زمخت به دور صورتش حرفش نصفه میمونه.
+ به من گوش کن امگا کوچولو.. تا زمانی که من اینجام کسی حق نداره بهت آسیب برسونه. باشه؟

با درک اینکه توسط یک آلفا، "امگا" خطاب شده بود وارد خلسه میشه. محو اون چشم‌های تیره و جدی شده بود که حال با احساسات خیلی متفات‌تری نسبت به دیروز بهش زل زده بود.
+ باشه؟
- ب.. باشه!

لعنتی به این عادت دیرینه می‌فرسته. از بچگی در مواقع استرس‌زا و حساس لکنت می‌گرفت! جونگوک براید استایل بلندش می‌کنه و از کلبه خارج میشه. به سمت جی کلس مشکی رنگش میره و همزمان به این فکر میکنه که، "امگای توی بغلش به عنوان یک مرد، خیلی ظریف و سبک وزنه!"
+ هی کوچولو میتونی درو باز کنی؟

خودش هم متوجه این طرز بیان و رفتار نرم نمیشد. چیزی بود که از سمت ناخوداگاه ذهنش دستور داده میشد!
جیمین به دلیل "کوچولو" صدا شدن، آب دهنش رو صدا دار قورت میده و بی‌جون در سمت شاگرد رو باز میکنه. این مرد امشب روی حالت نرمال نیست.. این مرد همون مرد بی‌حوصله و خشن روز پیشه که از گردن من رو به دیوار کلبه کوبید؟ کلافه دم عمیقی وارد ریه‌هاش میکنه و بلافاصله روی صندلی گرم ماشین فرود میاد. چشم‌ می‌چرخونه که دستِ گل بزرگی از شاخه‌های رز توجهش رو جلب می‌کنه. با لبخند دستی به روی رز ها می‌کشه. سر بلند می‌کنه تا در مورد گل‌ها کنجکاوی کنه. اما ناجی به ساید جدیش تبدیل شده بود و هنگام قدم زدن، شخصی رو پشت تلفن توبیخ میکرد!
با حجوم درد به شکم و پایین تنش، به یاد میاره که کمتر از ده روز دیگه هیت میشه و با توجه به اتفاق و شوک امروز، هیت اذیت کننده و سختی پیش رو داشت..

 اما ناجی به ساید جدیش تبدیل شده بود و هنگام قدم زدن، شخصی رو پشت تلفن توبیخ میکرد!با حجوم درد به شکم و پایین تنش، به یاد میاره که کمتر از ده روز دیگه هیت میشه و با توجه به اتفاق و شوک امروز، هیت اذیت کننده و سختی پیش رو داشت

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

(دستِ گل داخل ماشین)

**********************************

سلام صبحتون بخیر بیبیا. نویسنده هستم به همراه پارت جدید اومدم تا بهم محبت کنید🥰
فکر می‌کنید این افراد کی بودن؟ حتی جرات کردن جیمین رو کتک بزنن.. صورت ناز پسرم :) افسر جئون به طرز عجیبی تغییر رفتار دادن🌚 نه به اینکه نمیخواست بره داخل نه به لاس.. عه نه ببخشید.
حرف آخر: هیت در پیش داریم👈🏻👉🏻 (😈)
امیدوارم از پارت لذت ببرید.. ووت و کامنت فراموش نکنید.

Black Crow | KookminOnde histórias criam vida. Descubra agora