part12(vk)

410 41 17
                                    

امگای مو طلایی از زیر بازوهاش گرفتش و بلندش کرد. مچ پاش بدجوری درد میکرد و تهیونگ براش پرستار گرفته بود. پرستار؟ نمیشه گفت خدمتکار.

+فلیکس جدی نیاز نیست کشون کشون منو ببری.
خودم از عصا استفاده میکنم

فلیکس اخمی کرد و جونگکوک و روی کاناپه جلوی تلوزیون قرار داد و جاشو درست کرد. بعد از روشن کردن تلوزیون با فاصله گوشه ای نشست. دقیقا ۲ روز بود که فلیکس برای‌ کمک بهش اومده بود و جونگکوک حتی دیگه اهمیتیم نمیداد که چقدر قابل ترحم بنظر میرسه که حتی نمیتونه راه بره.

فلش بک-

از‌ درد موهاشو میکشید و حتی جیغاشم باعث نمیشد تهیونگ دست از‌ به فاک دادنش هم با دیکش و هم با انگشتاش کنارش برداره.حفره جونگکوک حتی روان کننده ام نداشت و فقط لخته خونش باعث حرکت عضو مرد داخلش میشد. جوری امگارو میکرد انگار میخواست مطمئن شه پسر زیرش میمیره.

+بس ک-کن!

تهیونگ روش خم شد و نیپلاش و به بازی گرفت تا شاید پسر زیرش کمی روان کننده بده و کارش و راحت کنه. امگا بزور چشماشو نیمه باز کرد و همونطور که سرش گیج میرفت به زخم روی شونه مرد نگاه کرد. دستشو بالا برد و ناخوناش و داخلش کرد.

-چه غلطی میکنی؟

تهیونگ از درد هیسی کشید و عقب رفت. خون از زخمش سرازیر شده بود و لبخند زوری جونگکوک حالش و بدتر میکرد. از گردن پسر گرفت و توی صورتش غرید.

-چرا روت کم نمیشه؟؟

با فشار جونگکوک و از تخت انداخت و این جیغ پسر بود که گوشاش و پر کردن. نگاهشو به امگایی داد که با گریه مچ پاشو گرفته و بود و داد میکشید.

حال-

فلیکس در حالی که به صفحه اسکرین گوشیش زل زده بود دستشو جلوی دهنش گرفت و هینی کشید.

"فرمانده کیم ، مین یونگی رو اخراج کرد!"

جونگکوک اخمی کرد و گوشه ی لبش و گزید.حس میکرد اینبار اگه یونگی ببینتش ، قطعا زنده نمیمونه‌‌...

سرش به شدت گیج میرفت ولی نمیخواست امگای مو طلایی دو به زحمت بندازه. با حس گرفتگی گلوش سطل و جلو کشید و محتوایات معدش که خالی ام بود و جز اسیدش چیزی نداشت و بالا اورد.

با بالا بردن سرش با تهیونگی که برگشته بود چشم تو چشم شد و سرش و به تشک کاناپه تکیه داد و نفس نفس زد.

-فلیکس؟ چرا بهش چیزی ندادی؟

امگا که با استرس پشت سر فرمانده ایستاده بود دهن باز کرد که جواب بده‌-

+ب-به تو ربطی نداره!

جونگکوک وسط نفس زدناش لب زد و ساعدش و روی چشماش گذاشت. تهیونگ با دستش اشاره کرد که فلیکس بیرون بره. جونگکوک با حس دور شدن قدمای فلیکس ، ارنجش و تکیه بدنش کرد و نیم خیز شد تا عصاش و برداره که مچش توسط آلفا گرفته شد.

-کجا میری؟

جونگکوک دستش و کنار کشید و هیسی با قرار گرفتن پاهاش روی زمین کشید.

+هرجا با ت-تو تنها نباشم!

تهیونگ بی توجه به نگاه عصبی جونگکوک عصا رو از کنار کاناپه برداشت و اونور تر هل داد.

-مواظب باش چی میگی

وقتی دستش رو سمت بدن امگا برد تا جا‌به‌جاش کنه ، جونگکوک ترسیده خودشو عقب کشید و چشماشو بست. مرد با اخم کنارش نشست.

-چته تو؟ چرا اینجوری میکنی؟

بدن جونگکوک بی اختیار از نزدیکی بدن فرمانده میلرزید و ناخودآگاهش حتی اجازه نمیداد تو چشمای مرد نگاه کنه.

+گ-گفتم نمیخوام باهات ت-نها باشم!

با حس حالت تهوع دوباره سطل و جلو کشید و بالا آورد، حالش از مزه معده خالیش بهم میخورد. با حسرت به عصاش نگاه کرد.

+اونا-رو بده..

آلفا هوفی کشید و عصا رو دست جونگکوک داد. پسر از جاش بلند شد و از درد فکش و بهم فشار داد. تیشرت گشادش توی تنش تکون میخورد و پاهای لخت و کبودش و به نمایش میزاشت و تهیونگ میتونست باکسر خونی پسر و ببینه.

با رفتن امگا توی دستشویی ، آلفا دستاشو روی صورتش گذاشت و نفسشو کلافه بیرون داد. وضعیت جونگکوک به شدت اذیتش میکرد. از جاش بلند شد و در دستشویی و باز کرد.

امگا در حالی که توی وان پر از لخته خون نشسته بود مسواک میزد. با دیدن مرد ، شروع به سکسکه کردن کرد. تهیونگ لباساش و در اورد و جونگکوک با دیدن باکسر برآمده مرد ، تو خودش جمع شد.

+ن-نیا! من.. من الا نمیتونم!

آلفا نگاه ناخواناش رو روی پسر نگه داشت و از پشتش وارد وان شد و پسر و بی توجه به لرزشش به بغلش کشید.

+نمیخوام ولم کن

سکوت تهیونگ بدجوری براش ترسناک بود و وقتی مرد شروع به شستن بدنش به ارومی کرد نمیتونست خودشو نگه داره که هق نزنه.

+چرا نمیفهمی لمسات اذیتم میکنه؟ چرا نمیری بیرون؟ میبینی که الان نمیتونم بهت س-سرویس بدم!

مرد لباش گزید. نمیدونست باید بلند شه بره یا تن داغون و بی گناه پسر و ببوسه. حس مضخرفی داشت و لحن پر از تنفر جونگکوک بدترش میکرد‌. دستاشو نواش وار روی شونه هاش کشید و بوسه ای پشت گردن امگا زد.

-برم بیرون؟

+همین الان!
--
ووت و کامنت فراموش نشه لاولیا

Black berryWhere stories live. Discover now