✨ نگاه چهارم ✨

1.8K 481 26
                                    

-متاسفم...

بعد از چندین لحظه خفقان اور از سکوت فقط تونستم همین رو بگم و با تمام وجود این تاسف رو حس میکردم. نگاه مادر بکهیون پر از تعجب شد. اخم ظریفی بین ابروهاش افتاد.

-متاسفی؟؟؟ منظورت چیه؟

یه نفس عمیق کشیدم و بعد دستام رو روی زانوهام تو هم حلقه کردم.

-واسه این متاسفم که احمق هایی وجود دارن که پول رو به پسرتون ترجیح میدن و همچنین واسه اینکه من یکی از اون ها نیستم و باید نا امیدتون کنم...

با قاطعیت گفتم و به چشم های جدی زن روبروم زل زدم.

حتی اگه هیچوقت بکهیون مال من نمیشد حاضر نبودم لحظه ای کسی فکر کنه که چیزی میتونه با داشتنش برابری کنه!

من خوب میدونستم این عشق بی منطق ترین چیزیه که تا حالا حس کردم...من بکهیون رو نمیشناختم...هیچی ازش نمیدونستم...اون فقط یه راز وسوسه انگیز بود...و ادمی هم نبودم که به عشق در نگاه اول اعتقاد داشته باشم...اما بعد از دیدنش به دیوونگی تو نگاه اول ایمان اوردم...برای خواستنش هزار تا دلیل داشتم و برای نخواستنش هیچی...و همین برای اینکه بخوام ادامه بدم کافی بود!

-شیوه هوشمندانه ای برای بالا بردن قیمت انتخاب کردین جناب پارک...غلغلک دادن احساسات یه مادر درمونده!

دندونام رو روی هم فشار دادم. حس میکردم داره به شخصیتم توهین میشه اما نمیدونستم چطوری ازش دفاع کنم.

-اینجوری نیست خانم بیون...

خنده خشکی کرد.

-پس چه جوریه اقای پارک؟ فکر میکنید بار اوله تو این شرایط قرار گرفتم؟؟؟ دو سال پیش درست یکی عین شما جلوی من نشسته بود و ادعا میکرد حاضره جونش رو بده اما پسر من رو داشته باشه؟؟؟ میدونید اخر اون مکالمه به کجا رسید؟

مکثی کرد و به صورتم خیره شد.

-اخرش با یه چک سفید در حالی از در این خونه بیرون رفت که پسر کوچولوی من تو اتاقش داشت با خیال خوش وسایلاش رو تو چمدون میذاشت که خانوادش رو به خاطر اون عوضی ول کنه و بره! و حالا دو سال گذشته و من هنوز نتونستم به پسرم بگم که اون ادم باهاش چیکار کرده...بکهیون من خیال میکنه اون اشغال سر قولش هست و قراره برگرده...و میدونید اون قول چیه؟؟؟ دروغی که دوست اون پسر فقط برای از سر باز کردن بچه من به هم بافته...بهش گفته بود اخر هفته تو بار منتظرشه...

فرشته معصوم من...دلم میخواست اون کثافتی که بال هاش رو شکسته رو پیدا کنم و با دستای خودم خفه اش کنم...دلم میخواست بگیرمش بین بازوهام و نذارم حتی نور افتاب به صورتش خط بندازه چه برسه به قطرات اشک یا نگاه بی رحم بقیه...فقط اگه میذاشت...

StarDust🌠[ ʙᴏᴏᴋ #1 ᴏғ sᴛᴀʀ sᴇʀɪᴇs🌟]Where stories live. Discover now