✨ نگاه ششم ✨

2.1K 503 59
                                    

رز نیم ساعت بعدی رو هم پیشم موند در حالی که قلب نگران من پشت در اون اتاق لعنتی مونده بود و داشت خودش رو بهش میکوبید. به محض اینکه رز از خونه خارج شد خودم رو به جلوی در اتاق خواب رسوندم و با کف دستایی که خیس از استرس بودن اروم چرخوندمش. قفل نبود و همین باعث شد حس کنم یه بار سنگین از روی دوشم برداشتن.

اروم وارد فضای نیمه تاریک اتاق شدم. روی تخت نشسته بود و سرش روی زانوهاش بود. از دیدن اینکه سالمه یه نفس عمیق کشیدم و کلید برق رو زدم و رفتم سمتش.

-چرا تو تاریکی نشستی؟

نه جوابی داد و نه سرش رو بالا اورد. چیز جدیدی نبود پس ذهنم رو مشغول نکردم. کنار تخت ایستادم و یه کم خم شدم و اروم موهاش رو بوسیدم. دیگه وقتی لمسش میکردم کم پیش میومد پسم بزنه...شاید به لمس هام داشت عادت میکرد...

-رز رفتش...اگه کاری داشتی میتونی بیای بیرون...

بازم گذاشت سوالم بی جواب بمونه. دستم رو بین موهاش کشیدم و از اتاق رفتم بیرون. به طور عجیبی بعد حرف زدن با رز و گریه هاش دلم گرفته بود...دلم میخواست بکهیون بهم اجازه بده تا بغلش کنم و با حس گرمای دیوونه کننده اش یه کم اروم بگیرم...اون تنها کسی بود که لمسش در عین دیوونه کردنم ارومم میکرد...اما نمیخواستم وقتی به وضوح از یه چیز ناراحت بود خودم رو بهش تحمیل کنم پس تصمیم گرفتم برم سراغ معشوقه قدیمی ام یعنی گیتارم...

روی یکی از صندلی های پلاستیکی بالکن نشستم و همین طور که یه سوز نسبتا سرد گونه هام رو نوازش میکرد انگشتام رو چندین بار بی هدف روی سیم ها کشیدم و به دفترچه قدیمی ای که روی میز جلوم جا داده بودم و داشت از اهنگام سرریز میشد خیره شدم.

نمیدونم چه مرگم شده بود که دستم به زدن نمیرفت...

ناخواسته نگاهم چرخید و متوجه شدم بکهیون از اتاق اومده بیرون و وسط هال ایستاده و ظاهرا نبود من باعث تعجبش شده بود و داشت دنبالم میگشت...

شیرین ترین لحظه هام وقتایی بودن که فکر میکرد نیستم و چشم هاش بی قرار میشدن...میدونستم بهم عادت کرده...این خصلت ادم ها بود...محال بود کنار کسی بمونی و بهش عادت نکنی...

-اینجام...

از صدام از جا پرید و چرخید سمتم. گونه هاش از خجالت رنگ گرفتن. با اینکه دیدن این حالت بامزه اش زیادی شیرین بود اما اذیتش نکردم.

-اگه سردت میشه در اینجا رو ببندم...

اروم سرش رو به نشونه نه تکون داد و لبه مبل نشست. چند لحظه از این فاصله بهش خیره موندم. شاید حوصله اش سر رفته بود.

-یه اهنگ جدید ساختم...زیاد خوب نشده اما دوست داری گوش بدی؟

با تردید گفتم و منتظر واکنشش موندم اما اون بی حرکت موند. نفس عمیقی کشیدم.

StarDust🌠[ ʙᴏᴏᴋ #1 ᴏғ sᴛᴀʀ sᴇʀɪᴇs🌟]Where stories live. Discover now