Part Sixty-Seven

736 54 25
                                    

+١٨
دوست نداريد نخونيد 😅
..............

همون طور كه روي مبل نشسته بودم ليليانا سرش رو روي پاهام گذاشته بودو همراهم كارتون ميديد تا اين كه از تكون نخوردنش فهميدم كه به خاطر بازي من با موهاش و ناز كردنش خوابش برده! من هيچي از بچه داري نميدونمو ميترسم با هر تكون كوچكي اون بيدار بشه براي من همون طور ساكت نشستم تا كارينا،تنها كسي كه توي خونه بود نزديكم بشه و بتونم صداش كنم! و بالاخره اون لحظه رسيدو من با تكون دادن دستم توجهش و به خودم جلب كردم

"چيزي شده عزيزم؟"
چرا مادر هري انقدر بلند صحبت ميكنه؟سريع دست هام رو روي گوش هاي ليليانا گذاشتمو گفتم
"اون خوابش برده"

"اوه نگران نباش! دختره من خوابش سنگينه و الان اونقدر خسته اس كه بيدار نميشه،ميتوني بغلش كني و به اتاق من ببريش؟"
از اونجايي كه دست هاش با يه سري ظرف پر بودن از من خواهش كردو با اين كه من ترديد داشتم اما سرم رو تكون دادمو كاري كه قبلا انجام ندادم رو قبول كردم! يعني من قبلا يه بچه ي سه ساله رو بغل كردم اما با كمك بقيه و از بغل اون ها،نه از روي مبل در حالي كه سرش روي پاهام قرار گرفته! هميشه ترس اين كه بچه ها رو زمين بندازم رو داشتم! اصلا هري چرا مجبور شد كه بره؟اون ديشب بهم گفت امروز رو باهام ميگذرونه اما باز هم ساعت چهار از خونه رفتو هنوز كه ساعت شش برنگشته! و من نميخوام با زنگ زدن بهش مزاحم بشم.شت زوئي الان مهم نبوده هري نيست،فقط اين بچه رو بغل كنو به اتاق ببر!
بالاخره با هزار تلاش پاهام رو به آرومي از زير سر ليلي برداشتمو بعد از بغل كردنشو رفتن به اتاق اون رو روي تخت خوابوندمو براي امنيت يه سري بالشت دورش چيدم تا يه موقع صدمه نبينه! كوچولوي دوست داشتني

به اتاق نشيمن برگشتمو ديدم كه كارينا در حال درست كردن كوسن هاي روي مبل! به جاش من به آرومي اونجا ايستادمو گفتم
"مرسي كه گذاشتيد اينجا بمونم"

"اوه عزيزم! اين ديگه چه حرفيه؟تو ميتوني تا هر وقت كه دلت بخواد اينجا باشي"
سمت مبل ديگه رفتمو يه كوسن برداشتمو سعي كردم ضربه هايي كه كارينا براي پف كردن بهشون ميزنه رو تقليد كنم و اين كارم باعث شد اون لبخند بزنه

"هري خيلي مشكوك شده بودو من هيچوقت فكر نميكردم با تو قرار بذاره! من ميدونستم يه دختر توي زندگيش هست اما نميدونستم اون شخص تويي و ديشب واقعا خوش حال شدم"
كمي مكث كردو بعد ادامه داد
"من چمدون هري رو گشتم تا مطمئن بشم پسرم معتاد نشده و اين خول و چل بازياش عاديه يا نه"
چشم هام كني گرد شدو بعد به آرومي خنديدم! باورم نميشه كاري كردم هري طوري رفتار كرن كه مادرش مجبور بشه وسايلش رو چك كنه

"نه هري فقط خيلي مراقبمه"

"اون دوستت داره كه اينجايي! بهش نگو كه بهت گفتم اما اون ديشب كلي به خاطره رفتارم دعوام كرد پس اگه ناراحت شدي عذر ميخوام"
كارينا دستش رو روي شونه ام گذاشتو يه لبخنده مادرانه بهم زد! من يه گرما و صميميتي توي اين خونه حس ميكنم كه هيچوقت تو خونه ي قبليم از وجودش بهره نبردم،حتي وقتي شام رو كناره هم ميخورديم همه چيز يخ و سرد بود

It's ZoeyWhere stories live. Discover now